Summary
روزی روزگاری توی یه جنگل خیلی بزرگ و سرسبز، یه بچه لاکپشت کوچولو با مامان و باباش زندگی میکرد. بچه لاکپشت کنجکاو و بازیگوش قصهی ما اسمش لاکی کوچولو بود.
قصه صوتی کودکانه
لاکی کوچولو و خانهی نقلیاش
+ متن فارسی قصه
آفرینش تمام موجودات دلیلی دارد
قصهگو: خاله مریم نشیبا 61#
شب به خیر کوچولو
شببهخیر کوچولوهای گلم
به نام خدای مهربون
سلام به روی ماه همهی شما بچههای نازم که وجودتون مثل گنجه، خیلی باارزشه. امیدوارم همه تون خوب باشین. ببینم شما که مثل لاکی کوچولوی قصهی امشب اهل نق زدن نیستین که، ها؟ بله. خواهش میکنم گوش بدین به قصهمون. همه چی رو بعداً خودتون متوجه میشین.
اسم قصهی امشب اینه:
«لاکی کوچولو و خونهی نقلیش»
***
روزی روزگاری توی یه جنگل خیلی بزرگ و سرسبز، یه بچه لاکپشت کوچولو با مامان و باباش زندگی میکرد. بچه لاکپشت کنجکاو و بازیگوش قصهی ما اسمش لاکی کوچولو بود. لاکی کوچولو خیلی دلش میخواست مثل دوستهاش خرگوشک، موش موشک، تندوتیز و تروفرز باشه و مثل اونها بدو بدو بکنه و بالا و پایین بپره. یا مثلاً مثل اون یکی دوستش زاغچه، بتونه پرواز کنه، بره تو آسمان.
اما لاکی کوچولو نمیتونست هیچکدوم از این کارها رو انجام بده، چون یه لاک بزرگ و سنگین چسبیده بود به پشتش. یه روز، لاکی کوچولو تصمیم بزرگ و مهمی گرفت. تصمیم گرفت با کمک دوستهاش، یعنی خرگوشک و موش موشک و زاغچه، لاک بزرگ و سنگینی را که پشتش چسبیده بود، بکنه و بندازه دور.
دوستهای لاکی کوچولو وقتی از تصمیمش باخبر شدند، خیلی تعجب کردند.
زاغچه از لاکی پرسید: «حالا واسه چی میخوای لاکت رو بندازی دور؟ دلت میاد؟»
لاکی کوچولو اخم کرد و گفت: «بله که دلم میآد. من از لاکم بدم میآد. اگه اون نباشه، من میتونم به خیلی از آرزوهام برسم. مثلاً میتونم مثل خرگوشک و موشت موشک با سرعت زیاد برم.»
زاغچه رفت تو فکر. بعد خرگوشک از لاکی کوچولو پرسید: «اگه لاکت رو کندی و انداختی دور، بعد پشیمون شدی، چی؟ اونوقت دلت برای لاکت تنگ نمیشه؟»
لاکی کوچولو عصبانی شد و داد زد: «نه، خیر هم! دلم هیچوقت برای لاکم تنگ نمیشه. گفتم که من از لاکم متنفرم. حالا میشه بیاین کمکم کنین تا لاکم را بکنم و بندازمش دور.»
بچههای گلم! موش موشک که تا اون لحظه ساکت یه گوشه ایستاده بودند و به حرفهای دوستهاش گوش میدادند، یهو فکری به ذهنش رسید. اومد جلو و رو کرد به لاکی کوچولو و ازش پرسید: «لاکی کوچولو، مگه لاکی که به پشتت چسبیده خونهی تو نیست؟ هیچ فکر کردی اگه خونهی قشنگی خودت رو بندازی دور، شبها کجا میخوای بخوابی؟ یا اگر یه وقت یه حیوان بزرگ و ترسناک بهت حمله کنه، چطوری میخواهی خودت رو قایم کنی و جونت رو نجات بدی؟»
لاکی کوچولو بعد از شنیدن صحبتهای موش موشک، یه کمی فکر کرد و بعد با منمن جواب داد: «خب، اگه لاکم نباشه، مثل تو برای خودم توی یه دیوار یه لونه میسازم و شبها میرم توش میخوابم.»
لاکی کوچولو اینو گفت و یهو یادش اومد که اصلاً دلش نمیخواد توی لونهی تنگ و تاریک که تو دل یه دیوار کنده شده زندگی کنه. پس خیلی تند حرفش را عوض کرد و گفت: «میدونین چیه؟ راستش من میخوام بعدازاینکه لاکم رو کندم و دور انداختم، مثل زاغچه روی شاخههای درخت برای خودم یه لونه درست کنم.»
خرگوشک که دیگه حسابی از حرفهای بیسروته لاکی کوچولو عصبانی و کلافه شده بود، گفت: «چی داری میگی، لاکی؟ مگه تو میتونی پرواز کنی بری رو شاخهی درخت برای خودت لونه بسازی؟ بعدش هم انگار پاک یادت رفته که چقدر از ارتفاع میترسی؟ از بلندی میترسی!»
عزیزهای من! حرفهای خرگوشک، لاکی کوچولو رو حسابی برد تو فکر. لاکی تو فکر بود که یه دفعه صدای دوستهاش رو شنید که میگفتن: «لاکی کوچولو، آمادهای؟ بکنیم این لاکتو؟»
لاکی فریاد زد: «نه نه نه، خواهش میکنم، من لاکم رو دوست دارم. لاک من خونهمه، پناهگاهمه. اگه نباشه من میمیرم.»
بله، عزیزهای من. لاکی کوچولو اون روز متوجه شد که وجود لاکش بیدلیل نیست و تازه پی برد که چقدر لاکش را دوست دارد و فهمید که بدون لاکش حتی یه لحظه هم زنده نمیمونه.
گلهای قشنگم! خدای بزرگ و مهربون برای آفریدن تمام موجودات دلیلی داره و هیچکدام رو همینجوری بیخودی بدون حکمت نیافریده. دیدیم لاکِ لاکی کوچولو، چقدر به دردش میخورد. آفرین، آفرین! الهی شکر که لاکی پی برد کارش اشتباه بوده و خیلی زود به کمک دوستهاش، متوجه اشتباهش شد.
حالا خوب بخوابید. امیدوارم که خوابهای خوب هم ببینید.
شببهخیر. خدا نگهدار.
گنجشک لالا
سنجاب لالا
آمد دوباره مهتـــاب، لالا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
گُل زود خوابیـــد، مثلِ همیشـــه
قورباغه، ساکت! خوابیــده بیشـه
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
جنگل لا لالا
برکه لا لالا
شب بر همه خـوش تا صبحِ فــردا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی