قصه صوتی کودکانه
فوتبالیست کوچولو
+ متن فارسی قصه
مسخره کردن دیگران کار خوبی نیست
قصهگو: خاله مریم نشیبا 59#
شب به خیر کوچولو
به نام خدای دانا و مهربون
سلام به کوچولوهای نازنینم
دخترهای خوبم، پسرهای خوبم، شبتون به خیر. خب، تو جاتون دراز کشیدین و آمادهاین که یه قصه بشنوید و بعد هم لالا کنید. بله؟ خیلی خب، ایکاش من هم پیشتون بودم. موقع خوابیدن شما رو نوازش میکردم و اصلاً من دیگه دلم نمیخواست بلند بشم. قربونتون برم.
خیلی خوب، بریم سراغ قصهمون بدون معطلی. اسم قصهمون چیه؟
«فوتبالیست کوچولو»
یه ماری بود، بله، یک ماری بود به اسم «نیش نیشک» که چهارتا دوست خیلی خوب و صمیمی داشت. اسمهای دوستهاش رو براتون بگم: خرگوشک، سنجاب چه، بچه فیل و زرافه کوچولو.
نیش نیشک دوستها شو خیلی دوست داشت. اونها گاهی میرفتن خونهی همدیگه و باهم بازی میکردن. یه عالمه هم بهشون خوش میگذشت. گاهی هم تو جنگل راه میرفتند و برای هم چیزهای بامزه و بانمک تعریف میکردند و همینطور میخندیدند.
اما خب، بعضی وقتها که خرگوشک و سنجاب چه و بچه فیل و زرافه کوچولو دور همدیگه جمع میشدند تا باهم فوتبال بازی کنند، دل نیش نیشک میشکست. آخه اونها نیش نیشک رو تو بازیشون راه نمیدادن.
یه بار نیش نیشک از دوستهاش پرسید: «چرا منو تو بازیتون راه نمیدین؟ مگه من دوست شما نیستم؟»
خرگوشک خندید و گفت: «چرا نیش نیشک جون، تو دوست مایی دوست خوبمونی. ولی، ولی آخه…»
سنجاب چه گفت: «آخه بازی فوتبال با پا انجام میشه.»
بچه فیل گفت: «ولی تو که پا نداری نیش نیشک.»
زرافه کوچولو هم گفت: «حالا برو کنار بذار، ما فوتبالمون رو بازی کنیم.»
اون روز دل نیش نیشک بدجوری (بچهها!) شکست. اون حتی یککم هم گریه کرد، ولی نذاشت هیچکدوم از دوستهاش متوجه بشن.
یه روز وقتی خرگوشک و سنجاب چه و بچه فیل و زرافه کوچولو داشتن باهم فوتبال بازی میکردن و میگفتن و میخندیدن، نیش نیشک هم یه گوشهای نشسته بود و با ناراحتی و دلخوری بازی اونها رو تماشا میکرد که یه اتفاق بدی افتاد.
بچه فیل محکم به توپ ضربه زد و توپ رو شوت کرد طرف خرگوشک که یارش بود. خرگوشک هم توپ رو شوت کرد سمت دروازه یتیم حریفشون، یعنی سنجاب چه و زرافه کوچولو. زرافه کوچولو که دروازهبان تیمشون بود، اومد جلوی گل شدن توپ رو بگیره که یکدفعه پاش پیچ خورد و وای افتاد زمین. زرافه کوچولو که پاش خیلی درد گرفته بود، گریهکنان گفت: «من دیگه بازی نمیکنم.»
خرگوشک با عصبانیت گفت: «زرافه کوچولو تا دیدی ممکنه بهت گل بزنیم، گفتی بازی نمیکنم.»
نیش نیشک که دید الانه که دوستهاش باهم دعواشون بشه، جلو رفت و گفت: «میخواین من بهجای زرافه کوچولو تو بازی شرکت کنم؟»
خرگوشک بعد از شنیدن این حرف زد زیر خنده، سنجابک هم خندید و گفت: «چه حرفها میزنی، نیش نیشک جون؟»
زرافه کوچولو هم که چشمهاش از شدت تعجب گرد شده بود، گفت: «تو میخوای فوتبال بازی کنی نیش نیشک، ولی آخه تو که یه بچه ماری پا نداری که. چهجوری میشه؟»
اما بچه فیل با مهربانی به او گفت: «قبول! اصلاً تو بیا، تو گروه من بشو، دروازهبان خوبه؟»
اون روز نیش نیشک شد دروازهبان تیم بچه فیل. اون هم چه دروازهبانی تازه تونست با کمک دمش چهارتا گل هم به تیم خرگوشک و سنجاب چه بزنه.
بله، بچههای خوبم، از اون روز به بعد هر وقت خرگوشک و سنجاب چه و بچه فیل و زرافه کوچولو دورهم جمع میشدند تا فوتبال بازی کنن، سر اینکه نیش نیشک توی کدوم تیم باشه دعواشون میشد، چون هر چهارتای اونها دوست داشتن نیش نیشک فقط و فقط همگروهی خودشون باشه.
گلهای من، عزیزهای من، مسخره کردن دیگران اصلاً کار خوبی نیست. بههرحال همهی ما یه ایرادهایی داریم، اما در کنارش، خدای بزرگ و مهربون بهمون یه عالمه توانایی داده که باید با کمک بزرگترها اونها رو کشف کنیم. حالا شما هم کمکم آماده بشین برای خوابیدن و تا زمانی که خوب خوب خوابتون ببره، فکر کنید ببینید چه کارهای ارزشمندی از شما برمیآد که میتونه هم باعث خوشحالی خودتون بشه هم باعث شادی و رضایت بزرگترها و دوستهاتون.
خب، کوچولوهای دوستداشتنی، امیدوارم تو بازی فوتبال همهاش گل بزنید. باشه؟
تا فرصت بعدی، خداحافظ، همگی تون.
گنجشک لالا
سنجاب لالا
آمد دوباره مهتـــاب، لالا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
گُل زود خوابیـــد، مثلِ همیشـــه
قورباغه، ساکت! خوابیــده بیشـه
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
جنگل لا لالا
برکه لا لالا
شب بر همه خـوش تا صبحِ فــردا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
(این نوشته در تاریخ 29 ژانویه 2024 بروزرسانی شد.)