قصه صوتی کودکانه
روباه و انگور
نویسنده: مژگان شیخی
با صدای: مهناز محمدقلی
خلاصه داستان:
تابستان بود و هوا گرم. آقا روباهه، گرسنه و تنشنه توی لونه اش نشسته بود. توی اون گرما حوصله نداشت بره غذا پیدا کنه. هرچی نشست هیچ خبری نشد.
بالاخره با خودش گفت: این طوری فایده نداره. باید برم دنبال غذا بگردم.