قصه صوتی کودکانه
درخت بلوط بیمار
+ متن فارسی قصه
مراقب درخت ها باشیم
قصهگو: خاله مریم نشیبا 56#
شب به خیر کوچولو
به نام خدا
خدای خوب و مهربونی که خالق تمام روزهای روشن و شبهای قشنگ و پرستاره است،
سلام به روی ماه شما کوچولوهای ناز و دوستداشتنی،
عزیزهای من، بازهم شب شده، آمدهام خدمتتون. روی ماهتون رو ببوسم و براتون قصه بگم.
«درخت بلوط بیمار»
بله، «درخت بلوط بیمار» اسم قصهی امشبونه.
***
اون روز صبح، خرس کوچولو و بچه راکون داشتند باهم تو جنگل کنار درخت بلوط بازی میکردند که یکدفعه از زیر پای خرس کوچولو، یه صدایی اومد. یه صدای بلند مثل (بچهها!) خرش خرش.
خرس کوچولو و بچه راکون خیلی ترسیدند. بچه راکون همینطور که داشت از شدت ترس میلرزید، به خرس کوچولو گفت: «تو هم شنیدی خرس کوچولو؟ صدای خرش خرش رو میگم. به نظرت این صدا از کجا اومد؟»
خرس کوچولو با نگرانی و ناراحتی گفت: «میدونی بچه راکون؟ این صدا از زیر پای من اومد.»
بچه راکون گفت: «جدی میگی؟ یعنی این صدا از زیر پای تو اومد؟ اگه اینطوره، زودی پات رو بلند کن ببینم.»
خرس کوچولو گفت: «باشه، ولی آخه میترسم.»
بچهها جونم، اون روز بالاخره بچه راکون، خرس کوچولو رو راضی کرد تا پاشو بلند کنه که بفهمن صدا مال چی بوده. اون صدای خرش خرش!
بله، خرس کوچولو وقتی پاشو بلند کرد، دید زیر پاش یک برگ کوچولوی خشک، همینطور له شده، افتاده اونجا. برگی که از درخت بلوط افتاده بود.
خرس کوچولو خیلی ناراحت شد. برای همین زد زیر گریه. بچه راکون خیلی سعی کرد خرس کوچولو را آرام کنه، به اون دلداری بده، اما هر کاری کرد نشد. تا اینکه یکدفعه بچه راکون به خرس کوچولو گفت: «وای خرس کوچولو، نگاه کن، نگاه کن! تمام برگهای درخت بلوط زرد شدند. اینجا رو ببین، زمین پر از برگهای خشک درخت بلوطه.»
خرس کوچولو اشکهاش رو پاک کرد و به اطراف نگاه کرد. بچه راکون راست میگفت. همهی برگهای درخت بلوط زرد شده بودند.
خرس کوچولو از بچه راکون پرسید: «وای، چرا درخت بلوط اینجوری شده؟»
بچه راکون جواب داد: «نمیدونم خرس کوچولو، شاید درخت بلوط مریض شده.»
خرس کوچولو گفت: «اگر مریضی درخت بلوط خطرناک باشه و اون رو از بین ببره، چی؟»
بچه راکون گفت: «وای، اینجوری که خیلی بد میشه! حالا چه کار کنیم؟»
خرس کوچولو گفت: «خب، معلومه دیگه، باید زودی بریم سراغ دکتر جغدی.»
اونها راه افتادند و رفتند پیش دکتر جغدی.
خرس کوچولو گفت: «آقای دکتر جغدی، درخت بلوط مریض شده، حالش اصلاً خوب نیست. تمام برگهاش زرد شدن.»
بچه راکون هم گفت: «آره، خرس کوچولو راست میگه. همهی برگهای درخت بلوط زرد شده.»
خرس کوچولو هم به دکتر جغدی گفت: «شما میتوانید حال درخت بلوط را خوب کنید؟»
دکتر جغدی یه کم فکر کرد و گفت: «نگران نباشید بچهها، فکر میکنم چون چند وقتیه که باران نیومده، درخت بلوط تشنه مونده و برگهاش خشک شده. آخه درخت بلوط خیلی کوچولوئه. طاقت بیآبی رو نداره.»
خرس کوچولو که داشت با دقت به حرفهای دکتر جغدی گوش میداد، گفت: «حالا چه کار کنیم؟»
اون روز دکتر جغدی برای خرس کوچولو و بچه راکون توضیح داد که همهی موجودات زنده برای اینکه بتونند به زندگی خودشون ادامه بدن، به آب نیاز دارند. حالا این آب میتونه آب باران باشه، آب رودخانه باشه یا آب چشمه و دریا باشه.
خرس کوچولو از دکتر جغدی پرسید: «یعنی حالا که باران نمیآد، ما میتونیم از رودخانه برای درخت بلوط آب بیاریم؟»
دکتر جغدی با مهربانی گفت: «بله، عزیزم، این بهترین کاریه که میتونین انجام بدین.»
اون روز خرس کوچولو و بچه راکون با کمک چند تا از حیوانهای جنگل از رودخونه کلی آب برای درخت بلوط و بقیهی درختهای جنگل آوردند.
چند روز بعد هم حال درخت بلوط خوب شد و دوباره تمام برگهاش سبز سبز سبز شدند.
آفرین، آفرین به این دوستهای گلمون که آب آوردند، ریختند به پای درخت بلوط. اون هم از تشنگی نجات کرد و دیگه برگهاش سبز سبز شدند.
بله عزیزهای دلم، شما هم باید قدر نعمتهایی رو که خدا بهمون داده بدونین. مثلاً قدر نعمت باارزش آب رو. بیخودی شیر رو باز نکنید. اگه تو حیاط مثلاً شلنگ بازه، حتماً ببندین. همهی ما باید در مصرف آب صرفهجویی کنیم. چون اگه یکوقت خداینکرده ذخیرهی آبمون تمام بشه، اونوقت مشکل پیش میاد.
گلهای قشنگم، خداوند به خاطر شما هم که شده نمیذاره برا ما بزرگترها مشکل پیش بیاد. ولی با همهی اینها باید رعایت کرد.
میبوسمتون و بهتون میگم شببهخیر.
خدانگهدار.
گنجشک لالا
سنجاب لالا
آمد دوباره مهتـــاب، لالا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
گُل زود خوابیـــد، مثلِ همیشـــه
قورباغه، ساکت! خوابیــده بیشـه
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
جنگل لا لالا
برکه لا لالا
شب بر همه خـوش تا صبحِ فــردا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
(این نوشته در تاریخ 22 ژانویه 2024 بروزرسانی شد.)