قصه صوتی کودکانه
اگه ماه خوابش ببره
+ متن فارسی قصه
اگه شب نشه، چی میشه؟
قصهگو: خاله مریم نشیبا 66#
شب به خیر کوچولو
به نام خدای خوب و مهربون
سلام، سلام به روی ماه شما بچههای گلم! عیدتون مبارک. امیدوارم همیشه براتون عید باشه، همانطور که میدونین امروز روز تولد حضرت علی علیهالسلام بود، روز پدر! بله. این روز رو به شما و آقایون و پدرهای بزرگوار و همهی خانوادهها تبریک میگم. میدونم که امروز بهتون خیلی خوش گذشته. حالا هم آمادهاید که قصهتون رو بشنوید. خواهش میکنم گوش بدین به قصهی امشب که اسمش هست:
«اگه ماه خوابش ببره»
سارا دختر مهربون و خوبی بود. هیچوقت کسی رو اذیت نمیکرد، عاشقِ بازی بود، همیشه سرِوقت غذا میخورد، بهموقع هم میخوابید. یک روز صبح که از خواب بیدار شد، بعد از اینکه دست و روی گلش را شست و به پدر و مادر سلام کرد، نشست سر سفرهی صبحانه.
پدر هم بهش گفت: «صبحبهخیر عزیزم».
اونوقت سارا بلافاصله گفتش که: «بابا، صبح یعنی چی؟»
پدر گفت: «عزیزم، صبح یعنی وقتیکه خورشید خانم میآد توی آسمون و یه روز جدید شروع میشه».
سارا با خوشحالی صبحانهاش رو خورد و بعد هم رفت که با «خانم گلی» بازی کنه. آخه خانم گلی عروسکش بود. سارا خیلی اونو دوست داشت، باهم بازی میکردند تا اینکه مادر، سارا رو صدا کرد، بعد از مدتی که: بلند شو بیا که ناهار آماده است.
سارا از مادر پرسید: «مادر جون، ظهر شده، یعنی چی؟»
مادر با لبخندی گفت: «یعنی نصف روز گذشته. خورشید خانم اومده وسط آسمون و گرما و نور خودش رو برامون هدیه آورده».
سارا دید که آسمون روشنه، خورشید خانم هم وسط آسمون میدرخشه.
سارا فکری کرد و گفت که: «پس؟ کی شب میشه؟»
مادر لپ سارا را کشید و گفت: «وقتیکه خورشید خانم بره پشت ابرها و ماه زیبا به جاش بیاید توی آسمان، اونوقت شب میشه و وقت شامه. بعدش هم وقت خواب و استراحته. حالا برو، دستهات رو بشور و بیا تا ناهارتو رو بیارم.»
سارا (بچهها!) بعد از خوردن ناهار نشست پای تلویزیون و برنامهی کودک را دید. تا وقتیکه پدر از سر کار اومد، هر سه رفتن پارک و کلی بازی کردن و گردش کردن. دیگه هوا داشت تاریک میشد.
پدر گفت: «سارا جون، دیگه شب شده، عزیزم باید بریم خونهمون.»
سارا به آسمان نگاه کرد و گفت: «فهمیدم، الآن وقت شامه.»
پدر گفت: «ای شکمو، معلومه که گرسنهته.»
سارا فکری کرد و گفت: «بابا جون، پس ماه کجاست؟ کی میاد توی آسمون؟»
پدر به آسمان اشارهای کرد و گفت: «ببین دختر گلم، اوناهاش اون هم ماهه. ببین چقدر قشنگه؟ اونها هم که دارن چشمک میزنن، ستارهها هستن.»
سارا و پدر و مادر با خوشحالی اومدن به خونه و شامشون را خوردند. دندونهاشون رو مسواک زدن و بعد از گفتن «شببهخیر» به همدیگه، رفتن که بخوابن.
***
سارا یه خواب عجیبوغریب دید. سارا خواب دید که صبح شده و خورشید اومده توی آسمان. همه هم از خواب بیدار شدن. بچهها میرن مدرسه، پدرها و مادرها میرن به شرکت و اداره و محل کارشون. بعد از چند ساعت وقت ناهار میشه و همه ناهار میخورن. حتی بعدازظهر میشه؛ اما هر چی که عقربههای ساعت مثل همیشه جلو میرفتن، هوا هنوز روشن بود و انگار نمیخواست تاریک بشه.
ساعتِ روی دیوار ده شب را نشان میداد، اما هوا هنوز تاریک نشده بود و مثل روز روشن بود. همهی مردم خمیازه میکشیدند، خوابشون میاومد، اما خورشید خانم هنوز نرفته بود پشت ابرها تا استراحت کنه. ماه هم هنوز نیومده بود توی آسمان. تا اینکه یکی از ستارهها متوجه شد ماه خوابش برده، برای همینه که نمیآید توی آسمان، ستاره کوچولو رفت و ماه را بیدار کرد.
– «ماه عزیز، بیدار شو، همه خسته شدن، خوابشون میآد، پاشو، پاشو، برو توی آسمون تا هوا تاریک بشه و همه بخوابند و استراحت کنند.»
ماه از خواب پرید (عزیزهای من) دور و برش را نگاه کرد و دید که ایدادبیداد، خورشید خانم هنوز نرفته پشت ابرها و پشت سر هم خمیازه میکشه. زودِ زود چشمهایش را مالید و رفت توی آسمان. خورشید خانم هم کولهبار نور و گرما را جمع کرد و رفت اون پشت پشتها. اونجاها قایم شد و خوابید؛ اما ماه خندید و به خودش قول داد که دیگه هیچوقت خواب نمونه و همهی کارها و برنامههای مردم را به هم نریزه. ستارههای دور و نزدیک، کوچک و بزرگ، دوروبر ماه میچرخیدن و چشمک میزدند و همهی مردم کمکم خوابشون برد.
گلهای قشنگم! عجب خوابی، سارا کوچولوی ما دید! اون وقتی بیدار شد، دید که بله، گلی خانم هم کنارشه. همهی اینها را توی خوب دیده، توی دلش دعا کرد، خدایا، هیچوقت ماه خوابش نبره، چون همهچیز به هم میریزه.
عزیزهای دلم، ولی شما، ماههای روی زمین، باید الآن بخوابید. انشاءالله، خوابهای خوب هم ببینید.
تا فردا شب و یه قصهی دیگه. خدا نگهدار همگیتون باشه.
گنجشک لالا
سنجاب لالا
آمد دوباره مهتـــاب، لالا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
گُل زود خوابیـــد، مثلِ همیشـــه
قورباغه، ساکت! خوابیــده بیشـه
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی
جنگل لا لالا
برکه لا لالا
شب بر همه خـوش تا صبحِ فــردا
لالا لالایی لالا لالایی… لالا لالایی لالا لالایی