شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزارتا از بچهها و نوههایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت:
«یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی میکرد. این جویبار از دیوارههای سنگی کوه بیرون میزد و در ته دره روان میشد.
(این فایل صوتی، کمی متفاوت از متن اصلی کتاب است. اما بطور کلی، از روی همین متن تهیه شده است.)
(این نوشته در تاریخ 6 ژانویه 2022 بروزرسانی شد.)