قصه شعر کودکانه
به به به چه عالی
روزه گرفته شالی
شاعر: رودابه حمزهای
تصویرگران: خواهران صحرایی
فرایند OCR، بازخوانی، بهینهسازی و تنظيم: دنیای قصه و داستان ايپابفا
به نام خدا
اتلمتل نصف شب
شالی بیدار شد از خواب
توی اتاق شالی
پیچیده بوی گلاب
شالی میگه: مادر جون
دارید غذا میخورید؟
غذاهای خوشمزه
بدون ما میخورید؟
مادر میگه دخترم
قربون سرزبونت
سحریمون حاضره
بفرما، نوش جونت
شالی میگه: مادر جون
منم روزه بگیرم؟
اگر روزه بگیرم
از گشنگی نمیرم!
مادر: کسی تا حالا
از گشنگی نمرده
هر کی حالش بد شده
فوری روزه شو خورده.
شالی یادش رفته که –
نیت روزه کرده
واسه خودش یه عالم
نون و پنیر آورده
خوب شد که یادم اومد
داشتم غذا میخوردم
نون و پنیر و چایی
با شالیا میخوردم.
این شالیا کوچولو
که نگرفته روزه
هندونه گاز میزنه
شالی دلش میسوزه
مادر میگه: شالیا
کی به تو هندونه داد!
اِنقده لِف لِف نخور
بچه دلش آب میاد.
شالی میگه: مادر جون
بذار که راحت باشه
یه آدم روزهدار
باید با طاقت باشه.
منم طاقت میارم
تا شب، تا وقت افطار
فقط یه کم هندونه
برای من نگهدار!
همه اینو میدونن
که شالی مهربونه
الآن که از مدرسه
داره میآد به خونه …
دختری رو میبینه
با لباسای پاره
یه گلفروش که چشماش
پرشده از ستاره
شالی حالا که روزه است
درد اون وُ میدونه
قدر یه چیکه آب رو –
قدر نون وُ میدونه
شالی، نشسته غمگین
خدا خدا میکنه
توی دلش برای –
همه دعا میکنه
وقتِ اذان مغرب
همگی گشنه شونه
بوی غذاهای خوب
پیچیده توی خونه
بابای شالی میاد
از سر کار به خونه
میگه که این جایزه
برای شالی جونه
برای اینکه امروز
روزه گرفته شالی
منم براش خریدم
شیرینیهای عالی
درست تا وقت افطار
شالی گرفته روزه
شالی شده برنده
شالیا شده رفوزه
(این نوشته در تاریخ 6 جولای 2021 بروزرسانی شد.)