قصه-شب-کودک-مگس‌ها-و-مربای-هویج

قصه شب کودک‌: مگس‌ها و مربای هویج || مگس، آلوده است

قصه شب کودک‌

مگس‌ها و مربای هویج

قصه کودکانه پیش از خواب برای کودکان و کوچولوهای پیش دبستانی
ایپاب‌فا: سایت کودکانه‌ی قصه، داستان و کتاب کودک

به نام خدا

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود.

روزی از روزها خانم خانه برای پسر کوچولویش مربا خرید. چه مربایی؟ مربای خوش‌مزه‌ی هویج. بله… بعد توی آشپزخانه درِ ظرفِ مربا را باز کرد و از آن یک‌کم توی کاسه‌ی آقا کوچولو ریخت و رفت. وقتی خانم خانه با پسر کوچولو از آشپزخانه بیرون رفتند، شیشه‌ی مربا رو به یک شیشه که آن دورتر بود کرد و گفت: «تو آنجا چه‌کار می‌کنی شیشه‌ی کوچولو؟ آن هویج‌ها چی‌یه که پیش توست؟»

شیشه گفت: «من ظرف ترشی هستم. این‌ها هم هویج ترش است و گلم ترش و خیار ترش.»

مربا گفت «من را می‌شناسی؟ می‌دانی که از کجا آمده‌ام؟»

ترشی گفت: «بله که تو را می‌شناسم؟ تو مربای هویج هستی. من مربا زیاد دیده‌ام.» مربا گفت: «پس چرا من را که دیدی سلام نکردی؟»

ترشی گفت: «سلام کردم، تو نشنیدی، حالا می‌گویم سلام.»

مربا که می‌خواست یک‌جوری بگوید که بهتر از ترشی است گفت: «حالا دیگر دیر شده، باید با صدای بلند همان ‌وقت که من آمدم توی آشپزخانه سلام می‌کردی.»

ترشی گفت: «حالا مگر چی شده؟ چرا می‌خواهی سروصدا راه بیندازی؟»

مربا یک‌کم این‌ور و آن‌ور را نگاه کرد و گفت: «چیزی نشده. می‌خواستم بدانی که چرا همه ترشی را دوست ندارند؛ ولی مربا را که شیرین است دوست دارند.»

ترشی از این حرف ناراحت شد و گفت: «چه‌حرف‌هایی می‌زنی؟ ترشی و شیرینی چه فرقی دارد. شیرینی را صبح‌ها می‌خورند و ترشی‌ها را ظهرها یا شب‌ها با غذا می‌خورند. فقط بچه‌ها هستند که نباید ترشی زیاد بخورند. آن‌ها هم بزرگ که شدند می‌توانند ترشی بخورند. کی گفته که مربا بهتر از ترشی است. چرا این‌قدر از خودت تعریف می‌کنی؟»

مربا پنجره‌ی آشپزخانه را نگاه کرد و گفت: «حالا اگر مگس‌ها آمدند به‌طرف من چی؟» در این وقت از پنجره‌ی آشپزخانه که باز بود چند تا مگس وزوزکنان آمدند و نزدیک شیشه‌ی مربا نشستند.

ترشی گفت: «این مگس‌ها را می‌گویی؟»

مربای هویج گفت: «بله… چرا مگس‌ها به‌طرف تو نمی‌آیند؟ پس وقتی‌که مگس‌ها دوروبر من می‌آیند یعنی این‌که من از تو بهتر هستم.»

ترشی از همان‌جایی که بود بلند خندید و گفت: «ما هر بار که همدیگر را می‌بینیم باید یک بار سلام کنیم، مگر کار نداریم که هی به هم سلام کنیم؟ تازه مگس‌ها شیرینی را دوست دارند و ترشی را دوست ندارند. وقتی هم که این‌طور است…»

در این وقت خانم خانه برای کاری به آشپزخانه آمد؛ ولی تا مگس‌ها را دید گفت: «من چه‌کار بدی کردم. نباید درِ شیشه‌ی مربا را باز می‌گذاشتم. اگر مگس‌ها روی مربا بنشینند دیگر این مربا خوردنی‌نیست.» بعد دست‌هایش را تکان داد و گفت: «مگس‌ها کیش و کیش»

مگس‌ها هم یک‌کم وزوز کردند و این‌ور آن‌ور آشپزخانه پر زدند و بیرون رفتند. آن‌وقت خانم خانه پنجره را بست و توی اتاق برگشت. در حال برگشتن هم گفت: «پسر کوچولوی من می‌دانی مگس‌ها چه قدر کثیف هستند؟ مواظب باش که آن‌ها روی چیزی نشینند.»

وقتی خانم از آشپزخانه بیرون رفت، ترشی از مربای هویج پرسید: «حالا بازهم دوست داری مگس‌ها پیش تو بیایند؟ بازهم می‌خواهی من به تو سلام کنم؟» مربای هویج که از کارهای خودش خیلی خجالت کشیده بود گفت: «نه، از امروز دیگر من به تو سلام می‌کنم.» آن‌وقت هردو از این حرف، بلند خندیدند.

خب گُل من… دیگر وقت آن شد که بگویم قصه‌ی ما به سر رسید، کلاغه به خانه‌اش نرسید. گُل روی زمینی، خواب شیرین ببینی.

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *