داستان-کودکانه-عنکبوت-و-پروانه-(1)-جلد

قصه شب: عنکبوت و پروانه / گاهی مهربان باشیم

قصه شب

عنکبوت و پروانه

گاهی مهربان باشیم

– نویسنده: کارلوس باسکت
– تصویرگر: جین پیر برتراند
– مترجم: سید حسن ناصری
– برگرفته از: مجموعه قصه های شب 6

به نام خدا

خانم عنکبوت گرسنه بود، برای همین تندوتند تار می‌تَنید.

اما با خودش می‌گفت:

«فکرش را بکن، یک مگس یا یک زنبور از اینجا رد شود و توی تارهای من گیر بیفتد. چه غذایی می‌شود! حسابی سیر می‌شوم.»

او با خودش حرف می‌زد و تندوتند بین دو شاخه‌ی درخت تار می‌تَنید.

در همین موقع، یک پروانه‌ی زیبا که داشت از آنجا عبور می‌کرد، تارهای عنکبوت را ندید و در بین آن‌ها به دام افتاد.

یک پروانه‌ی زیبا که داشت از آنجا عبور می‌کرد، تارهای عنکبوت را ندید و در بین آن‌ها به دام افتاد.

عنکبوت خانم با دیدن یک شکار زیبا، با خوشحالی به‌طرف پروانه رفت.

خانم عنکبوت کمی به پروانه نگاه کرد و با خودش گفت:

«چطور می‌توانم این پروانه‌ی قشنگ را بخورم؟»

پروانه‌ی کوچولو که از دیدن خانم عنکبوت حسابی ترسیده بود، گفت:

«خواهش می‌کنم من را نخور. من هنوز خیلی کوچولویم!»

خانم عنکبوت گفت: «پس من چی بخورم؟! من خیلی گرسنه‌ام.»

خانم عنکبوت مشغول باز کردن تارها از دست و پای پروانه شد.

خانم عنکبوت کمی فکر کرد و بعد لبخندی زد و گفت:

«عیبی ندارد، تو را آزاد می‌کنم تا بروی. شاید امروز هم یک تکه برگ درخت بخورم.»

خانم عنکبوت مهربان این را گفت و مشغول باز کردن تارها از دست و پای پروانه شد.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *