قصه-تصویری-کودکانه-فارسی-فداکاری-بزرگ

قصه تصویری کودکانه: فداکاری بزرگ / برای وقت خواب کودکان

قصه تصویری کودکانه

فداکاری بزرگ

برای وقت خواب کودکان

جداکننده متن Q38

آغاز داستان:

این داستان مربوط به مدت‌ها قبل است.

توی کلبه‌ی کوچکی وسط زمینی بی آب و علف، آفتاب سوخته و بایر، پیرزن فقیری به همراه یک دختر زندگی می کردند. پیرزن، پژمرده و ترشرو بود و مدام با خودش حرف‌های مبهم می‌زد.
دختر که اسمش «فینولا» بود مثل غنچه‌ی گل سرخ، شیرین و باطراوت بود.
بیرون کلبه، زمین بایر و آفتاب سوخته از هر طرف تا کیلومترها ادامه داشت؛ ولی از سمت شرق به رشته کوهی می‌رسید.هیچ کجا نه خانه‌ای دیده می‌شد نه درختی، نه گلی و نه نشانی از هیچ جانداری…



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *