قصه-شیرین-ایرانی-تا-به-نفع-تو-بود-زر-بود؟

قصه ایرانی: تا به نفع تو بود زر بود؟ / معیارهای دوگانه در قضاوت

قصه ایرانی

تا به نفع تو بود زر بود؟

ـ نویسنده: فرشته رامشینی،
ـ محمد تاجیک جعفری
ـ برگرفته از کتاب: قصه های شیرین ایرانی
به نام خدا

روزی روزگاری در شهری کوچک یک قاضی خسیس و طمع‌کار زندگی می‌کرد. مرد قاضی پسری داشت بسیار شرور و مردم‌آزار که کسی از دست کارهای او در امان نبود. روزی پسر قاضی همین‌طور که در کوچه قدم می‌زد، دید که گربه‌ی همسایه روی دیوار و در آفتاب لم داده و خوابیده است.

پسر شرور ناگهان یک تکه سنگ بزرگی را برداشت و محکم به سر گربه‌ی بیچاره کوبید. گربه‌ی بینوا ناله‌ای کرد و در دم جان باخت.

مرد همسایه که متوجه ماجرا شده بود با سرعت به در خانه‌ی قاضی رفت و به او گفت: «ای قاضی! آیا ریختن خون گربه تاوان دارد؟»

قاضی دستی به ریش سپیدش کشید و چشمانش برقی زد و گفت: «بله! البته که دارد. باید پوست آن را کند و از طلا پر کرد و به صاحب آن پس داد.»

مرد گفت: «خوب است! امروز پسر شما گربه‌ی من را کشته و من تاوان آن را می‌خواهم.»

قاضی خسیس و طمع‌کار باعجله به من‌من افتاد و گفت: «البته می‌دانید همسایه‌ی عزیز! در برخی موارد به‌جای زر می‌توان کاه زرد هم داد!»

مرد همسایه خندید و گفت: «تا به نفع تو بود زر بود، حالا که به نفع من است کاه زرد؟!»

***



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *