قصه ایرانی: از خودش دیوانه‌تر ندیده بود 1

قصه ایرانی: از خودش دیوانه‌تر ندیده بود

قصه ایرانی

از خودش دیوانه‌تر ندیده بود

ـ نویسنده: فرشته رامشینی،
ـ محمد تاجیک جعفری
ـ برگرفته از کتاب: قصه های شیرین ایرانی
به نام خدا
در زمان‌های قدیم مردی دیوانه و مردم‌آزار زندگی می‌کرد، هیچ‌کس از کارهای او آسایش نداشت و او برای همه دردسر درست می‌کرد.

مرد دیوانه هر جایی که می‌رفت کسی پا به آنجا نمی‌گذاشت و از ترس او، همه از آنجا فرار می‌کردند. روزی از روزها مرد دیوانه به حمام رفت. همین‌که مردم متوجه حضور او شدند حمام را خالی کردند و او را تنها گذاشتند.

مرد دیوانه با خوشحالی به داخل حمام رفت و مشغول شستن خودش شد. اتفاقاً تازه‌واردی آن روز به شهر آمده بود و سراغ حمام شهر را می‌گرفت.

هنگامی‌که مرد غریبه وارد حمام شد، استاد حمامی به او گفت: «پدر جان داخل حمام نشو. چون دیوانه‌ای در حمام است که همه از دست کارهایش خسته شده‌اند و هر جا که او هست هیچ‌کس آنجا پا نمی‌گذارد.»

اما تازه‌وارد به حرف‌های استاد حمامی توجهی نکرد و لخت شد و به داخل حمام رفت.

او لُنگ برداشت و به دور خودش بست و لنگ دیگری را هم برداشت و با آب حوض حمام خیس کرد و با آن شروع کرد به درودیوار و زمین حمام کوبیدن تا آنکه وارد گرمخانه شد و بدون اعتنا به مرد دیوانه که داخل آب بود، مرتب با لنگ خیس خود به این‌طرف و آن‌طرف می‌کوبید؛ خلاصه، مرد غریبه آن‌قدر از خود دیوانگی نشان داد که دیوانه‌ی اصلی از حرکات او، وحشت کرد و با ترس‌ولرز از کنار مرد غریبه فرار کرد و به رختکن رفت و با سرعت لباس پوشید.

استاد حمامی با دیدن مرد دیوانه با تعجب پرسید: «چطور شد که می‌خواهی بدون شستن خود از حمام بروی؟»

مرد دیوانه گفت: «هیچ نگو استاد حمامی، می‌دانی، دیوانه‌ای داخل حمام است، اگر تو هم جانت را دوست داری هر چه زودتر از اینجا فرار کن برو!»

استاد حمامی با خنده داخل حمام رفت و به مرد غریبه گفت: «تو چطور باعث فرار دیوانه از حمام شدی؟»

مرد غریبه جواب داد: «او تابه‌حال از خودش دیوانه‌تر ندیده بود!»

***



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *