قصه آموزنده «گربه روزهدار»
قصههای کِلیلهودِمنه برای بچههای خوب
نگارش: مهدی آذریزدی
به نام خدا
روزی بود و روزگاری بود. در دامنه کوهی که گروهی مرغان وحشی زندگی میکردند یک زاغ هم روی درختی آشیانه ساخته بود و یک کبک دری هم در همان نزدیکی خانه داشت و این دوتا بهحکم همسایگی باهم آشنا شده و انس گرفته بودند. بیشتر روزها اوقات فراغت خود را باهم به سر میبردند و از همهجا صحبت میکردند
این بود و بود تا یک روز کبک دری تنها به صحرا رفت و دیگر برنگشت و چند روز هم گذشت و اثری و خبری از کبک نرسید و زاغ با خود فکر کرد شاید بلایی به سر کبک آمده و هلاک شده است.
بعد از مدتی، یک روز یک تیهوی خوشرنگ که آنهم از جنس کبکها و کمی کوچکتر است به آن محل رسید و چون لانه کبک را خالی و بیصاحب یافت آن را آبوجارو کرد و در آن منزل کرد.
زاغ هم که از تنهایی و نداشتن همسایه و همسخن خیلی دلتنگ شده بود اعتراضی نکرد و با خود گفت حالا که کبک دری گم شده و خبری ازش پیدا نیست چه ضرر دارد که تیهو در این خانه زندگی کند. این لانه در حقیقت مال کبک هم نبود. بلکه مال مرغ دیگری بود که پیشتر از آن شکارچیان او را شکار کرده بودند. بعد کبک خانه را تعمیر کرده بود و بعد او هم گم شده بود.
روز بعد زاغ یک دستهگل فراهم کرد و برای اینکه با تیهو آشنا شود به سراغ او رفت و گفت: «خیلی خوشآمدی، صفا آوردی، راستش این است که من در این گوشه صحرا تنها بودم و مرغان دیگر منزلشان دورتر است. در این لانه هم یک کبک زندگی میکرد و برای من همسایه خوبی بود ولی مدتی است که گم شده و حالا که از او خبری نیست امیدوارم در اینجا به شما خوش بگذرد.» تیهو هم تعارف کرد و روز بعد برای بازدید به لانه زاغ آمد و بعد هم گاهگاه یکدیگر را میدیدند و احوالپرسی میکردند.
چندی گذشت و زاغ و تیهو تازه داشتند باهم انسی میگرفتند که یک روز ناگهان کبک دری از سفر بازآمد و چون دید تیهوی ناشناس در لانهاش منزل کرده اعتراض کرد و گفت: «کی به تو اجازه داده در این خانه منزل کنی؟»
تیهو که کبک را نمیشناخت و از این حرف ناراحت شده بود جواب داد: «به هیچکس مربوط نیست، من در خانه خودم نشستهام. کی به تو اجازه داده که آسایش مرا به هم بزنی و دادوفریاد راه بیندازی؟ مگر تو مدعیالعموم و دادستان بیابان هستی که در کار من دخالت میکنی؟»
کبک بیشتر عصبانی شد و گفت: «بدبخت بیسروپا، خانه مال من است و باید فوری تخلیه کنی و بروی.»
تیهو جواب داد: «خانه در تصرف من است و تا موقعی که کسی با سند و مدرک مالکیت خود را ثابت نکند طبق قانون من مالک آن هستم.»
کبک گفت: «تصرف تو بهزور و غصب است و من شاهد دارم که خانه مال من بوده است.»
تیهو جواب داد: «چه شاهدی از این بالاتر که من در این خانه زندگی میکنم و تو اجارهنامهای در دست نداری که خانه را به من اجاره داده باشی، خیلی هم حرف بزنی میگیرم پروبالت را شاخهشاخه میکنم.»
خلاصه میان ایشان گفتگوی زیادی شد و کار به آنجا رسید که زاغ و مرغهای دیگر از دور و نزدیک جمع شدند. دیگران که نمیدانستند حق با کیست، زاغ هم که همسایه قدیم آنها بود هر چه کوشش کرد آنها را صلح بدهد و به آنها نصیحت کرد که باهم زندگی کنند و با کمک او لانه دیگری بسازند سعی او بهجایی نرسید. هر یک از مرغهای دیگر هم که حرف میزدند یا کبک و یا تیهو آنها را به طرفداری از دیگری متهم میکردند.
عاقبت با پادرمیانی مرغان قرار شد برای رفع اختلاف بروند پیش یک حاکم عادل و بیطرف تا حرفهایشان را بشنود و میان آنها قضاوت و داوری کند. ولی در انتخاب داور تردید داشتند. تیهو رأی کبکها را قبول نداشت و میگفت آنها از کبک طرفداری میکنند کبک هم قول همجنسان تیهو را قبول نداشت. حرف زاغ را هم قبول نداشتند و میگفتند چون همسایه خانه است ممکن است نظر خصوصی داشته باشد و بخواهد خانه را صاحب شود.
یکی از مرغها پیشنهاد کرد که بهتر است دعوای خود را پیش گربه روزهدار ببرند. چونکه او به لانه مرغها احتیاجی ندارد و گفت که «منزل گربه روزهدار هم به اینجا خیلی نزدیک است و این گربه شخصی است عابد و زاهد که شبها مشغول نماز است و همه روزها روزه میگیرد و هیچکس از او بدی ندیده و چون مدتی در میان آدمها زندگی کرده همه جور راه و رسم عدالت و قضاوت را میداند و اینقدر نجیب است که هنوز از مال دنیا یکخانه هم ندارد و مزد و پاداش هم نمیگیرد و چون خدا را در نظر دارد از کسی حساب نمیبرد و حرف حق میزند و هیچکس از او شایستهتر نیست تا میان شما حکم کند.»
کبک و تیهو هم که خودشان از صلح و سازش عاجز بودند داوری گربه روزهدار را قبول کردند و روانه شدند تا حرفهای خود را پیش آن قاضی بیطرف و عادل بزنند و هر چه او رأی داد بپذیرند
زاغ هم که همسایه آنها بود در دنبال آنها به راه افتاد تا اجرای عدالت را در محضر گربه روزهدار تماشا کنند و اگر شاهد لازم شد هر چه را میداند شهادت بدهد.
از آنطرف، گربه عابد که در منزل نشسته و برای یافتن خوراک مشغول فکر بود همینکه صدای پای کبک و تیهو را شنید فوری روبهقبله روی دو پا ایستاد و شروع کرد به نمازخواندن و وقتی کبک و تیهو رسیدند گربه مشغول نماز بود.
آنها از دیدن عبادت گربه خوشحال شدند و قدری دورتر صبر کردند تا نماز گربه تمام شود. گربه هم تا میتوانست نمازش را طولوتفصیل داد و دعاهای بسیار خواند. بعد هم یک تسبیح دستش گرفت و روی خود را بهطرف کبک و تیهو برگرداند. آنها بر او سلام کردند و از او تقاضا کردند که میان ایشان حاکم باشد و در دعوای ایشان با عدالت رأی بدهد.
گربه اول گفت: «شما که خودتان حقیقت حال خودتان را بهتر از من میدانید بروید باهم صلح کنید. ولی پسازاینکه کیک و تیهو خیلی التماس کردند گربه قبول کرد و گفت: «شرح دعوای خود را بگویید.» و وقتی کبک و تیهو هر یک ماجرای خانه را شرح دادند گربه شروع به سخن کرد و گفت: «ای جوانان، دعوای شما مربوط به مال دنیاست و دوستی مال دنیا همیشه مایه اختلاف است، من در کتابها خواندهام که هر کس راستی و درستی را پیشه کند و چشم به مال مردم نداشته باشد خداوند به او پاداش خیر خواهد داد. اینک پیش از اینکه وارد اصل دعوا شویم شما را نصیحتی میکنم: برادران، همیشه خدا را در نظر داشته باشید و سعی کنید آزار و اذیت شما به هیچکس نرسد تا نزد خدا روسفید باشید.»
در این وقت گربه سرفهای کرد و بعد گفت: «آه که من دیگر پیر شدهام و از ضعف قلب نمیتوانم حرکت کنم و گوشم هم سنگین شده و درست سخنان شما را نفهمیدم، خوب است قدری نزدیکتر بیایید و حرفهای خود را دوباره بلندتر بیان کنید تا من درست بشنوم و به وضع خانه و سابقه آن آشنا شوم و مطابق قول خدا و پیغمبر و قانون عدالت، میان شما حکم کنم.
کبک و تیهو از شنیدن این حرفها دلیرتر شدند و نزدیکتر رفتند. بعد کبک در جواب گربه گفت: «جناب آقای گربه، امیدواریم خداوند کسالت شما را شفا بدهد و سایه مبارک شما را از سر ما کم نکند، حقیقت آن است که فرمایشهای شما کاملاً صحیح است و اگر مردم راستی و درستی را شعار خود میساختند و حق خودشان و دیگران را بهجای خود میشناختند دیگر اینهمه دعوا و گفتگو و شکایت و گرفتاری در میان نبود و ما هم همین آرزو را داریم که مطابق حق و عدالت بین ما حکم کنی.»
تیهو گفت: «بله ما جز حق و عدالت چیزی نمیخواهیم.»
گربه گفت: «آفرین بر شما که بهحکم عدالت راضی شدهاید، من یقین دارم که خوشبختی مال کسانی است که همیشه طرفدار حقیقت هستند و کسی که چیزی را بهناحق تصرف کند اگرچه یکی دو روزی خوشحال باشد در حقیقت خوشبخت نیست.» و باز قدری سرفه کرد و گفت: «خوب، حالا بگویید ببینم آن خانه بهراستی مال کدامیک از شماست. در ضمن قدری بلندتر حرف بزنید که من درست بشنوم و فراموش نکنید که خداوند همهچیز را میداند و باید راست بگویید.»
کبک و تیهو که از حرفهای گربه خیلی به عدالت او امیدوار شده بودند قدری پیشتر رفتند و جلو روی گربه نشستند و همینکه خواستند سخن را شروع کنند ناگهان گربه به یک حمله بهطرف آنها خیز برداشت و هر دو کبک و تیهو را به چنگ و دندان گرفت و خورد … و بعد صورت و دهان خود را با دستهایش پاک کرد و زیر لب گفت: «بله، وقتی دو موجود ضعیف نمیخواهند حق خودشان را بشناسند و شکایت خود را نزد بیگانه زورمند میبرند و از حرفهای خوشظاهر شخص ناشناسی فریب میخورند عدالت چنین حکم میکند که من فعلاً شکم خود را سیر کنم!»
این هم داستان گربه روزهدار.
***
(این نوشته در تاریخ 23 می 2021 بروزرسانی شد.)
قند پارسی چه زیبا
درود بر شما فرهیخته گرانمایه بسیار خرسند شدم از اینکه برای آگاهی انسانها پیش قدم هستید. پیروز باشید
درود بر شما. ممنون از حمایت و پشتیبانی شما.