قصه کودکانه پیش از خواب
میگوی قوزکرده
ـ مترجم: مریم خرم
میگو در ابتدا شبیه ماهی بود. درست مثل ماهی دارای دُم و دو دست بود. او هم مثل ماهی در آب شنا میکرد و بالا و پائین میرفت و بدنش هم صاف و بلند مثل ماهی بود؛ اما میگو مدتی بود که عادت زشتی پیدا کرده و بهمحض روبرو شدن با خطر یا موقع خجالت کشیدن قوز میکرد و کمرش از حالت صاف بودن درمیآمد.
ماهی کوچولو که دوست میگو بود اولین هشدار را به او داد و گفت: «تو چرا هرگاه به خطری برمیخوری یا مشکلی پیدا میکنی یا خجالت میکشی قوز میکنی؟ این عادت بسیار بدی است. یواشیواش عادت میکنی و بعداً دیگر نمیتوانی صاف بنشینی یا درست راه بروی. آنوقت گذشته از اینکه بدن سالمی نخواهی داشت، بدشکل نیز میشوی.»
میگو سری تکان داد و گفت: «چطور ممکن است من عادت کنم؟ مگر وزن من چقدر است که بدنم با قوز کردن خم بماند و بدشکل شوم؟»
با این حرفها، عادت ناپسند میگو نهتنها ترک نشد بلکه روزبهروز بدون اینکه خود متوجه شده بیشتر و بیشتر شد.
سایر ماهیها و حیوانات دریایی نیز همیشه به او میگفتند که این عادت بدی است؛ اما برای او دیگر عادت شده و در فکر عوض کردن این عادت بد نبود.
یک روز باز ماهی کوچولو رو به میگو کرد و گفت: «خواهش میکنم این بار حرف مرا گوش کن، فقط نگاهی به خودت بینداز، ببین چقدر زشت شدهای!»
میگو نگاهی به خود انداخت و با خود گفت: «راست میگوید. من چقدر زشت شدهام!»
از آن روز به بعد میگو تصمیم گرفت مبارزه کند؛ اما نتوانست. چون عادت کرده بود. بعد از مدتی بدنش درد میگرفت و تا قوز میکرد احساس راحتی زیادی میکرد. بههرحال موقعی که حواسش بود، همچنان کمرش را راست نگاه میداشت؛ اما خیلی از اوقات باز یادش میرفت.
اگرچه میگو تلاش زیادی میکرد، اما چون همیشگی نبود و گاهی اوقات باز قوز میکرد به همین دلیل است که تا به امروز همهی میگوها گِرد و قوزکرده باقی ماندهاند.