فردریک، موش شاعر
بر مبنای اثری از لئو لیونی
تصویرگر: لئو لیونی
انتشارات بهنوش
چاپ اول: 1363
تایپ، بازخوانی، بهینهسازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا
به نام خدا
قصهگو
دورتادور علفزاری بزرگ که روزگاری در آن گاوها و اسبها چرا میکردند، از یک دیوار سنگی کهنه و قدیمی پوشیده بود. در نقطهی از آن دیوار – درست نزدیک انبارهای غله و علوفه – یک خانواده کوچک پنجنفری از موشهای بلبلزبان و پرگوی صحرائی لانه داشتند.
قصهگو
فردریک با سادگی و صمیمیت به دوستانش جواب داد:
فردریک: نه. دارم رنگهای زنده و شاد گل و گیاه را ذخیره میکنم. آخه زمستون رنگ همهچیز تیره و غمانگیزه…
موشها
ایبابا. این پاک به سرش زده و بهجای خوراکی، رنگ گل و گیاه را ذخیره می کنه. آخه اسم
شد کار؟ پاشو آقا. پاشو! فکر نون بکن خربوزه آبه! (سروصدای ناشی از تلاش و تکاپوی موشها)
قصهگو
و بالاخره چند روز بعد وقتی فردریک پس از مدتی کار کردن دوباره به گوشهای نشست و با چشمانی نیمه باز به فکر فرورفت، موشها طعنه زنان گفتند:
موشها
اِ، بچهها! فردریکو نیگا کنین. داره چرت می زنه! (به فردریک) تنبلی آرَد به چشمان تو خواب! داری خواب میبینی فردریک؟!
فردریک
نه بیدار بیدارم!
موشها
پس چهکار داری میکنی؟
فردریک فردریک
دارم کلمه ذخیره میکنم!
موشها
چهحرفها! هه، هه، داره کلمه ذخیره می کنه!
فردریک
آخه زمستون خیلی کند می گذره و شباش بلند و طولانیه. بدون شک گفتنی هامون بعد از مدتی ته میکشه و آنوقت چیزی برای گفتن نداریم
موشها
هه، هه، اینو باش! ما گفتنی هامون ته میکشه؟ چهحرفها میزنه! اینقدر برات وراجی کنیم که دلتو بزنه! بلند شو، بلند شو یه خردهی دیگه از اون ذرتهای طلایی جمع کن بیار ببینیم … (سروصدای ناشی از کار و تلاش موشها)
قصهگو
باری، فردریک همانطور که کار میکرد سراپا فکر بود و فکر. به زمستان، اشعه گرم خورشید، رنگهای زنده و شاد و به کلمهها فکر میکرد … حتی شبها که موشها در خواب ناز بودند فردریک هم چنان بیدار بود و فکر میکرد. سرانجام زمستان از راه رسید. وقتی اولین برف بر زمین نشست موشهای کوچک صحرائی به درون پناهگاهشان در دل دیوار سنگی خزیدند تا تمامی زمستان را در آنجا بگذرانند.
روزهای اول چیزهای زیادی برای خوردن داشتند، خوردند و حرفهای زیادی برای گفتن داشتند، گفتند. تا توانستند درباره نادانی و سبکمغزی دشمنانشان، روباهها و گربهها، بلبلزبانی کردند و خندیدند. آنها جداً خانواده خوشحال و خوشبختی بودند:
موشها
(میخورند و میخندند و میخوانند):
روباه مکار تو هزارتا سوراخ *** آخ، آخ!
دنبال موش میگرده با آخوواخ*** واخ، واخ!
گربه از اون ور میکشه***مرنعو مرنعو!
گشنهگدا میگرده دنبال بو ***مرنعو!
بوی غذا دیوونه شون میکنه
روونه این لونه شون میکنه
چون که با سر نمی تونن تو بیان
سعی میکنن این دفه وارو بیان پس پسکی تو بیان!
دمب شونو توی سوراخ می کنن*** چه بهتر!
فکر میکنن با دم بیان می تونن ***چه قد خر!
ما میکشیم دمبشونو اون قدر
تا دمب شون کش بیاد عین فنر
کنده بشه اگه دم نرمشون
پتوی گرمی یه واسه زمستون جونم، جون!
تازه اگه کنده نشه دمب شون
نمیشه از این تله جیم شن آسون
جیغشون از درد میره تا آسمون
گوله گوله اشک می ریزن عین بارون
دمب شونو رو کولشون میذارن
مث سگ از مهلکه می فرارن! (غش غش خنده)
قصهگو
موشها کم کم گردوها، فندقها، بادامها و تمام دانهها و حبههای دندانگیری را که جمع کرده بودند، به نیش کشیدند، خوردند و گفتند و خندیدند. غافل از این که هنوز از زمستان خیلی باقی است. چیزی نگذشت که دیگر از دانههای طلائی گندم و ساقههای خوراکی، جز مشتی کاه، بر جا نماند و از دانههای شیرین و خوشمزه ذرت تنها خاطره شیرینی به جا ماند. لانهشان تاریک و سرد بود و هیچ کدام دل و دماغ گپ زدن و بلبلزبانی نداشتند.
یکی از موشها
چرا همه لالمانی گرفتن؟ واسه چی اینقدر ساکتین؟ آخه یکی یه چیزی بگه!
موشها
تو هم دلت خوشهها، تو این تاریکی و سرما کی حوصله وراجی داره! چرا خودت چیزی نمیگی؟
همان موش
منم مثل شما! از سرما داره دندونام به هم می خوره، چطوری میتونم وراجی کنم؟ اقلاً یه چیزی بیارین بخوریم.
موشها
فقط یه مشت کاه مونده، غیر از این چیزی واسه خوردن نداریم. یادش به خیر چه خوردنیهای لذیذی داشتیم …
قصهگو
بله بچهها، در این دوران سخت بود که موشها ناگهان به یاد حرفهایی افتادند که فردریک درباره اشعه گرم خورشید و رنگها و کلمهها زده بود. به همین خاطر با نومیدی از او پرسیدند:
موشها
راستی فردریک، چیزایی که تو ذخیره کرده بودی چی شد؟
قصهگو
فردریک، با آن که در تمام این مدت کمتر از بقیه موشها شکم چرانی میکرد و حالا هم سرحالتر از همه به نظر میرسید، از جاش بلند شد و مثل برق پرید بالای سنگ بزرگی و گفت:
فردریک
چشم هاتونو ببندین تا من اشعه گرم خورشیدو به بدنتان بتابانم …
قصهگو
موشها چشمهایشان را بستند و با تمام وجودشان به آنچه فردریک میگفت گوش سپردند.
فردریک از خورشید و نور و گرمایش که بی دریغ میبخشد و از گرمی و یگانگی دلها میگفت و موشها اندک اندک به یکدیگر نزدیک و نزدیکتر میشدند. جان و تنشان یکی میشد و از هم گرما میگرفتند… فردریک پس از لحظاتی پرسید:
فردریک
تابش و گرمای اشعه طلائی خورشیدو در تن و جانتان حس می کنین؟
موشها
آره، آره …
قصهگو
بر اثر حرفهای فردریک، چهار موش کوچک کم کم احساس گرما کردند. این واقعاً از افسون گفتههای فردریک بود یا آن که معجزی رخ داده بود؟ آنوقت موشها با ذوق و شوق پرسیدند:
موشها
رنگها چی، فردریک؟ رنگهای زنده و شادی که ذخیره کرده بودی؟
فردریک
باز هم چشم هاتان را ببندین تا ببینین چه رنگهای زنده و شادی برایتان ذخیره کردهام …
قصهگو
و وقتی فردریک از نیلوفرهای آبی، شقایقهای سرخ گندمزارهای طلایی و برگهای سبز بوتههای انگور وحشی برایشان گفت آنها رنگها را چنان به وضوح و روشنی دیدند که گویی آنها را در مغزشان نقاشی کردهاند و خردههای کاه را با چنان لذتی میخوردند که گویی دانههای درخشان و طلایی ذرت است و بلافاصله از فردریک پرسیدند:
موشها
کلمهها چی فردریک؟ کلمههایی که جمع کرده بودی!
فردریک
و اما کلمهها…
قصهگو
فردریک سینهای صاف کرد و بعد از کمی درنگ، درست مثل هنرپیشه ایی که روی صحنه نمایش است، گفت:
اون کیه برفارو برفاب میکنه،
مث آتیش یخا رو آب میکنه؟
هوای روشنو، دلگیر می کنه.
هوای دلگیرو، شاداب می کنه؟
اون کیه هنوز تابستون نشده
زمینه زنده و بی تاب میکنه
همه جا رو پر شبدر میکنه
تو دل بزبزی قند آب می کنه؟
اون کیه تا سرتو بچرخونی
روزای ابری رو، آفتاب می کنه؟
شبای تاریکو، مهتاب می کنه
همه رو دچار اعجاب میکنه؟
چار تا فصل سه ماهه زیباس
چار تا موش اسمشون رو این فصلاس
چار تا موش زرنگ تیز بلا
چار تا موش عین من، شبیه شما
یکی موش بهاره، رگبارو روی صحرا و دشت میباره
یکی تابستونه که گل هارو رنگشون میزنه دگرباره
یکی پائیزه، فندق و بادوم واسه خورد و خوراک میاره
اسم موش آخری، زمستونه
دست و پاش ریز و سرد و بی جونه
تا بجنبی یخ و برف آب میشه
ابرا میرن، هوا آفتاب می شه
روسیاهی به زمستون می مونه
بهاره این که پیِ زمستونه!
قصهگو
وقتی فردریک شعرش را خواند، موشها که شور و امیدی تازه یافته بودند او را به شدت تشویق کردند و گفتند:
موشها
آفرین فردریک، آفرین! حالا دیگه هیچ شک نداریم که تو واقعاً یه شاعری!
قصهگو
فردریک کمی سرخ شد، لبخندی زد و با خجلت گفت:
فردریک
خودم هم میدونستم!
پایان
(این نوشته در تاریخ 13 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)