جلد کتاب قصه سگ بازیگوش

قصه آموزنده «سگ بازیگوش» – اهمیت درس و تحصیلات برای کودکان

کتاب قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا

سگ بازیگوش

گردآورنده: گروه گرافیک انتشارات شقایق و بهارک
تاریخ انتشار: نوبت دوم – دی‌ماه ۱۳۶۴
نگارش، بازخوانی، بهینه سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا کتاب

به نام خدا

کتاب قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ‌کس نبود. سگ قشنگ و کوچولویی بود به نام «هاپو.» این سگ کوچولو خیلی بازیگوش بود و هیچ‌وقت علاقه‌ای برای رفتن به مدرسه از خود نشان نمی‌داد. به همین علت «هاپو» خواندن و نوشتن بلد نبود.

در نزدیکی منزل «هاپو» سگ دیگری زندگی می‌کرد به نام«توپول». او همیشه «هاپو» را تشویق به مدرسه رفتن می‌کرد و می‌گفت: «کسی که به مدرسه نرود، بی‌سواد باقی می‌ماند» و اضافه می‌کرد «مثلی است معروف که می‌گویند: «بی‌سواد کور است »؛ یعنی باآنکه چشمانش نوشته‌ها را می‌بینند ولی مانند «كوران» نمی‌تواند آن را بخواند.

مادر «هاپو» هم همیشه او را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «اگر به مدرسه نروی هرگز قادر نخواهی بود که خواندن و نوشتن را یاد بگیری.»

کتاب قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا

ولی «هاپو » اصلاً توجهی به گفته‌ها و نصیحت‌های اطرافیانش نداشت و دائم در فکر بازیگوشی بود.

یک روز هنگامی‌که «هاپو» از بازی کردن خسته شده و به منزل مراجعت نمود، هر چه در زد، کسی در را باز نکرد.

یک‌مرتبه چشم «هاپو» به یادداشتی افتاد که روی در خانه چسبانده بودند. «هاپو » هر چه سعی کرد نتوانست نوشته روی کاغذ را بخواند.

کتاب قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا

هاپو که نتوانسته بود نوشته روی در را بخواند، تصمیم گرفت از همسایگان کمک بخواهد. به همین منظور به در خانه همسایگان رفت و یکی‌یکی درها را به صدا درآورد ولی هیچ جوابی نشنید.

«هاپو» خوب که دقت کرد متوجه شد که روی تمام درها یادداشتی چسبانده شده است؛ اما سگ کوچولو خواندن بلد نبود و نمی‌توانست یادداشت‌ها را بخواند.

کتاب قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا

«هاپو» که نمی‌دانست مادرش و همسایگان به کجا رفته‌اند شروع کرد به گریه کردن و مرتباً در حال گریه می‌گفت: «ای‌کاش می‌توانستم یادداشت‌های روی درها را بخوانم و از این سرگردانی و گرسنگی نجات پیدا کنم. »

کتاب قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا

نزدیکی‌های غروب بود که مادر «هاپو » و سایر همسایگان دسته‌جمعی به منزلشان برگشتند؛ درحالی‌که همگی می‌گفتند که: «روز خوشی را در صحرا گذرانده و خوراکی‌های خوشمزه‌ای هم خورده‌اند.»

کتاب قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا

مادر «هاپو» همین‌که او را دید، گفت: «خیلی حیف شد که تو نتوانستی با ما باشی زیرا خاله‌ات همه مردم ده را به مزرعه‌اش دعوت کرده بود و به همه ما خیلی خوش گذشت.»

کتاب قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا

سپس مادر «هاپو» به صحبت‌هایش ادامه داد و گفت: «ما همگی یادداشتی روی در خانه‌مان چسبانديم تا وقتی‌که سایر اعضاء خانواده از محل کار و مدرسه به منزل برمی‌گردند، یادداشت‌ها را بخوانند و زود بیایند به محلی که ما برای تفریح رفته بودیم.»

کتاب قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا

«هاپو» تنها کسی بود که به علت تنبلی و مدرسه نرفتن، خواندن و نوشتن را یاد نگرفته بود و با این واقعه، نزد دیگران خیلی «خجالت‌زده» شد. به همین علت تصمیم گرفت دست از بازیگوشی بردارد، به حرف‌های مادرش خوب توجه کند، مرتب به مدرسه برود و درس‌هایش را خوب بخواند و بالاخره تصمیم گرفت قبل از تمام نکردن درس‌ومشق خود، برای بازی کردن از منزل خارج نشود.

پایان

قصه آموزنده « سگ بازیگوش» توسط گروه قصه و داستان ايپابفا از روي نسخه اسکن چاپ 1364 ، تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *