قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-یاس-سفید-و-توکا

قصه آموزنده داوینچی: یاس سفید و توکا / چاه نکن بهر کسی، اول خودت، آخر کسی

قصه آموزنده داوینچی

یاس سفید و توکا

نویسنده: لئورناردو داوینچی

(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)

مترجم: لیلی گلستان

برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها

جداکننده متنz

به نام خدایاس سفید بیچاره دیگر بیش از این تحمل نداشت. تعداد زیادی توکای مزاحم آمده بودند و روی شاخ و برگ‌هایش نشسته بودند. آن‌ها برای میوه‌های سیاه یاس آمده بودند و با چنگال‌ها و نوکشان شاخ و برگ‌های یاس را می‌خراشیدند.

بالاخره تحمل یاس تمام شد و زبان به شکایت باز کرد، رویش را به‌طرف وراج‌ترین توکا کرد و گفت:

– خواهش می‌کنم لااقل برگ‌هایم را برای خودم بگذار! می‌دانم میوه‌های مرا به هر میوه‌ی دیگری ترجیح می‌دهی، اما برگ‌هایم را از من نگیر، آن‌ها باعث خواهند شد که نور سوزان آفتاب، مرا نسوزاند. تو را به خدا این‌قدر پوست مرا با ناخن‌های تیزت خراش نده، پوستم را نکَن.

اما توکای بدجنس در جواب گفت:

– ساکت شو احمق! مگر نمی‌دانی طبیعت به تو میوه داده تا من میوه‌هایت را بخورم؟ نمی‌بینی که فقط به این خاطر به دنیا آمده‌ای که خوراک من بشوی؟ یادت رفته که زمستان آینده باید برای آتش روشن کردن از تو استفاده کنند؟

یاس سفید تمام این حرف‌ها را تحمل کرد و بعد هم کمی اشک ریخت؛ اما چند روز بعد توکا گرفتار شد و کسی که او را گرفتار کرده بود خواست او را در قفس بیندازد.

مرد مرغدار، قفسی از ترکه‌های مو ساخت و برای ساختن میله‌های قفس، از شاخه‌های نازک یاس سفید استفاده کرد. یاس سفید با تمسخر به توکا گفت:

– توکای نادان! چرا دیگر وراجی نمی‌کنی؟ شاخه‌هایم آزادی‌ات را گرفته‌اند؟ من همیشه در کنارت خواهم بود. آتشی که حرفش را می‌زدی، هنوز از من استفاده نکرده. شاید روزی برسد که مرا برای سوختن به کار برند، اما چه خوب شد که قبل از سوختن، توانستم تو را زندانی این قفس ببینم.

«یاس سفید شجاع، خاکستر خواهد شد.
اما کسی که آن‌چنان در فکر گرفتن بود،
 این‌چنین گرفتار آمد.»

***



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *