قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-پلیکان

قصه آموزنده داوینچی: پلیکان / مادر، فداکار است

قصه آموزنده داوینچی

پلیکان

نویسنده: لئورناردو داوینچی

(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)

مترجم: لیلی گلستان

برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها

جداکننده متنz

به نام خداسرنوشت این‌طور خواسته بود که وقتی پلیکان برای شکار رفت، مار گرسنه‌ای در کنار لانه‌ی پلیکان -که بچه‌هایش را در آن گذاشته بود- پیدا شود.

لانه‌ای بود از شاخه‌های نی و سه بچه پلیکان در آن زندگی می‌کردند. مار زهردار به شکارهای ضعیفش حمله کرد، گازشان گرفت، خونشان را مکید و هر سه را کشت و درحالی‌که از این کارش بسیار راضی و خوشحال به نظر می‌رسید، تصمیم گرفت منتظر پلیکان شود. بالاخره پلیکان آمد و وقتی قطره‌های خون را روی پرهای نرم بچه‌هایش دیده همه‌چیز را فهمید، دیگر فکر مارِ آماده‌ی حمله را نکرد. تصمیم گرفت موضوعی برای شاعران شود. این شاعران ما همیشه مرثیه‌هایی در وصف فداکاری پلیکان‌هایی که فدای زندگی بچه‌هایشان شده‌اند، سروده‌اند. پلیکان ما هم تصمیمش را گرفت، سینه‌اش را، یعنی درست محلی را که قلبش بود، با نوک درید. از سینه‌ی بازش، خون بیرون زد و از خون او لانه و بچه‌ها رنگین شدند. افسانه‌ی ما می‌خواهد که پرنده‌ی زخمی ما شادیِ دیدن زنده شدنِ بچه‌هایش را حس کند. بچه‌هایش از آن‌همه خونی که از عشق و محبت پدرشان به رویشان سرازیر شده بود، زنده شدند؛ اما پلیکان فداکار ما با دادن تمام خون بدنش، از دنیا رفت. درواقع هدفش هم همین بود.

«به همین دلیل است که در قصه‌ها آورده‌اند
که پلیکان توانایی ازخودگذشتگی را دارد.»

***



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *