قصه آموزنده داوینچی
شعلهها و شمع
نویسنده: لئورناردو داوینچی
(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)
مترجم: لیلی گلستان
برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها
از یک ماه پیش، شعلهها در کورهی شیشهگری میسوختند.
یک روز شعلهها دیدند که روی شمعدان زیبایی، شمعی گذاشتهاند. شمعدان به آنها نزدیک شد. شعلهها با تمام وجودشان میل کردند که به شمع بپیوندند.
تکه شعلهای به بیرون از گودال نیمسوختهای که آنها را برجا نگاه میداشت آمد و از شکاف کوچک کوره بیرون زد و خودش را با ولع به روی شمع انداخت. شاید فکر میکرد که به این وسیله خواهد توانست روشنتر و بلندتر شعله بکشد؛ اما شعلهی حریص باعث شد که تمام شمع از گرمای آن آب شود و فقط تکهی کوچکی از آن باقی بماند. شعله که شمع را اینچنین دید ترسید که مبادا روی آن شمعدان بمیرد و سعی کرد با تمام قدرتش دوباره به کوره برگردد و درحالیکه در میان اشکها و پشیمانیاش دستوپا میزد تبدیل به دودی بد بو شد.
درحالیکه خواهرانش در کمال زیبایی میرفتند تا همراه با سرنوشت زیبایشان به زندگی ادامه دهند.
«رفتار شعله را سرمشق قرار ندهیم:
جاهطلبی او به از بین رفتن خودش و شمع نمیارزید.»
***