قصه آموزنده داوینچی
خر و یخ
نویسنده: لئورناردو داوینچی
(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)
مترجم: لیلی گلستان
برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها
روزگاری، خری بود بسیار تنبل که حتی حال و حوصلهی رفتن به اسطبل خودش را هم نداشت.
هوا سرد بود، زمستان بود و تمام راهها به خاطر یخبندان به هم شبیه شده بودند. خر روی زمین دراز کشید و با خود گفت:
۔ دیگر جلوتر نمیروم.
گنجشک مهربانی روی سر خر نشست و درِ گوشش گفت:
– خریت نکن. تو روی زمینِ درستوحسابی نیستی! روی دریاچهی یخزدهای دراز کشیدهای. مواظب باش. دریاچه خیلی عمیق است.
اما خر تنبل خوابش برده بود. ترجیح داده بود خمیازه بکشد و بخوابد. گرمای تنش آرامآرام یخ را آب کرد تا اینکه یخ نازک و نازکتر شد و شکست.
بهمحض اینکه خر تنبل ما توی آب افتاد، از خواب پرید؛ اما دیگر دیر شده بود و غرق شد.
«وای که چه حمام غمانگیزی!
تنبلی چه عاقبت بدی دارد.»