قصه آموزنده «جواب طوطی»
قصههای کِلیلهودِمنه برای بچههای خوب
نگارش: مهدی آذریزدی
به نام خدا
روزی بود و روزگاری بود. در زمان قدیم، یکی از راجههای هندوستان دو طوطی خوشآواز و شیرینسخن داشت که آنها را در قفس گذاشته بود، یکی را در ایوان و یکی را در اتاق آویخته بود و در میان سرگرمیها و تفریحاتی که داشت گفتگوی این دو طوطی را از همه دوستتر میداشت. ساعتها پهلوی هریکی مینشست و آنها سخنانی که آموخته بودند تکرار میکردند و حرفهای تازهای را که یاد گرفته بودند میگفتند و سرودهایی را که میدانستند میخواندند و راجه از آن لذت میبرد.
یک روز برای تعمیر یکی از قفسها هر دو طوطی را در یک قفس جا داد و چون مدتی گذشت طوطیها دعوایشان شد، به جان هم افتادند و آن که قویتر بود با نوک خود چشم دیگری را کور کرد و آن بیچاره از درد هلاک شد.
راجه همینکه این را فهمید بسیار خشمگین شد، قفس طوطی را نزد خود گذاشت و به او گفت: «ای ظالم بیانصاف، تو میدانستی که من گفتگوی شما طوطیها را بسیار دوست میداشتم و درواقع شادی و خوشی من دو قسمت بود: نیمی از نشاط و خوشحالی من از شیرینزبانی تو بود و نصف دیگرش از خوشزبانی آنیکی بود و تو با کشتن آن طوطی، نیمی از خوشی و نشاط مرا باطل کردی، این است که دیگر طاقت دیدن تو را ندارم و الآن ترا به جرم این گناه میکشم تا این کار برای دیگران عبرت باشند و دیگر کسی مایه دلخوشی کسی را نابود نکند.»
طوطی از شنیدن این عتاب و خطاب ترسید ولی برای تبرئه خودش مطلب خوبی به خاطرش رسید و گفت: «ای ارباب باانصاف، به قول خودت هریکی از ما یکنیمه از نشاط شما را تشکیل میدادیم، البته من بد کردم که یکنیمه از خوشی شما را باطل کردم؛ ولی اگر شما مرا هم هلاک کنید با دست خود تمام نشاط خود را ضایع و باطل میکنید. آیا بهتر نیست گناه مرا ببخشید و اقلاً نصف نشاط و خوشی خود را داشته باشید؟»
راجه از این حاضرجوابی و حرف حسابی طوطی بسیار خوشش آمد و او را عفو کرد.
***
(این نوشته در تاریخ 23 می 2021 بروزرسانی شد.)