قصه آموزنده «تربیت گرگ» (توبه گرگ)
قصههای کِلیلهودِمنه برای بچههای خوب
نگارش: مهدی آذریزدی
به نام خدا
روزی بود و روزگاری بود. یک مرد پارسا و نیکسیرت بود که بعد از رسیدن به کارهای روزانه تمام اوقات خود را صرف موعظه و نصیحت میکرد و همیشه با خود میگفت: «چون من طمعی از کسی ندارم پند من در همهکس اثر میکند.» غالباً هم درست بود؛ زیرا اگر در نصیحت هیچگونه غرضی و طمعی نباشد و شنونده هم قابل هدایت باشد اثربخش میشود.
پارسای عاید که همیشه کارش نصیحت بود روزی از صحرایی میگذشت و یک گرگ گرسنه را دید که دارد تند میرود. عابد از چشمهای شَرَربار گرگ و از تند رفتنش حس کرد که گویا بهقصد آزار و اذیت بیگناهی میرود. این بود که عابد در اثر مهربانی و نیکخواهی ذاتی خود گرگ را صدا زد و گفت: «ای گرگ، میخواهم به تو یادآوری کنم که خداوند همیشه کارهای ما را میبیند و میداند و میخواهم به تو نصیحت کنم که مواظب رفتار و کردار خود باشی و هرگز به اشخاص ناتوان و ضعیف اذیت و آزار نرسانی و دنبال گوسفندان بیگناه نیفتی و بدانی که مردمآزاری عاقبت خوشی ندارد و ظالم سرانجام به بلاهای سخت گرفتار میشود. من این را از قول خودم نمیگویم. بلکه همه پیغمبرها گفتهاند و مردم دنیا تجربه کردهاند. امیدوارم اگر تاکنون هم به کسی بدی کردهای توبه کنی و بعدازاین به هیچکس آزار نرسانی. البته میدانی که من در گفتن این حرفها هیچ غرضی و طمعی از کسی…»
گرگ که برای رفتن عجله داشت سخن عابد را قطع کرد و جواب داد: «آقای عابد خواهش میکنم فرمایشهای خودتان را مختصر کنید. چراکه من خیلی عجله دارم و کار خیلی خیلی واجبی دارم که نمیتوانم زیاد معطل شوم. والا همیشه برای شنیدن نصیحت شما حاضرم …» و گرگ شروع کرد به دور شدن.
عابد گفت: «هنوز حرف من تمام نشده، مگر چهکاری داری که اینقدر واجب است؟»
گرگ گفت: «در این نزدیکی یک گله گوسفند دارد میچرد و میترسم اگر دیر برسم گله را ببرند و فرصت گوسفند گرفتن از دستم برود. ولی برای نصیحت بازهم وقت پیدا میکنم و خدمت میرسم.» این را گفت و پا به دویدن گذاشت.
عابد قدری ایستاد و با خود گفت: «مرا ببین که میخواستم با نصیحت، این ناپاک را از مردمآزاری توبه بدهم و یادم رفته بود که گرگ را با ضرب چوب و کارد باید توبه داد زیرا: توبه گرگ، مرگ است.»
***
(این نوشته در تاریخ 23 می 2021 بروزرسانی شد.)