قصه-ها-و-افسانه-هاي-ازوپ-پي

قصه آموزنده ازوپ: پیش از پریدن فکر کن || به عاقبت کار فکر کن

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

پیش از پریدن فکر کن

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

روباهی در میان راه به گودال آبی سُر خورد؛ اما هر چه کرد نتوانست از آن بالا بیاید. در همین هنگام بُز تشنه‌ای از راه رسید. بز با دیدن روباه از او پرسید که آب گوار است یا نه. روباه با دیدن بز فرصت را غنیمت شمرد و با زبان چرب و نرم خود تا می‌توانست از آب تعریف و تمجید کرد. سپس از او خواست تا به داخل گودال بپرد.

بز چنان تشنه بود که بدون اندیشیدن به عاقبت کار، به داخل آب پرید و تا می‌توانست از آن نوشید. اندکی بعد هر دو به فکر بیرون رفتن ازآنجا افتادند.

روباه به بز گفت: «من چاره‌ای اندیشیده‌ام که اگر همکاری کنی، هر دو ازاینجا بیرون خواهیم رفت.» سپس افزود: «اگر لطف کنی و درحالی‌که روی پاهایت می‌ایستی، دست‌هایت را به دیوارۀ گودال بگذاری و شاخ‌هایت را هم بالا بگیری، من می‌توانم خودم را به بالای گودال برسانم و بعد هم تو را بالا بکشم.»

بز با کمال میل پذیرفت. روباه در کمال چابکی از روی ران‌ها، کمر، شانه‌ها و شاخ بز بالا رفت و خود را به بالای گودال رساند. آنگاه بدون توجه به بز، راه خود را در پیش گرفت. بز از پیمان‌شکنی روباه گله کرد.

روباه لحظه‌ای برگشت و فقط به او گفت: «دوست من، تو بیشتر از آنکه عقل در سر داشته باشی، مو در ریش داری؛ وگرنه پیش از آنکه به داخل گودال بپری، به بیرون رفتن از آن فکر می‌کردی.»

خردمند تا عاقبت کار برایش روشن نباشد، دست به کاری نمی‌زند.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *