قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
همیشه در اشتباه
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
برهای از رودخانه آب میخورد. گرگی بره را دید و به فکر یافتن بهانهای موجه برای خوردن او افتاد. گرگ بالادست بره، کنار آب ایستاد و بهانه گرفت که آب را گلآلود میکند تا او نتواند آب بنوشد.
بره گفت که فقط با نوک زبانش آب مینوشد و از این گذشته پاییندست گرگ ایستاده و ممکن نیست آب بالادست را گل کند.
گرگ که دید بهانۀ او معقول نبوده است گفت: «بسیار خوب ولی پارسال تو به پدر من اهانت کردی.»
بره گفت: «ولی پارسال که من اصلاً به دنیا نیامده بودم.»
گرگ گفت: «جوابهای معقولی میدهی. بااینهمه من میخواهم تو را بخورم!»
وقتی کسی قصد کشتن دیگری را دارد، گوشش به حرفها و استدلالهای طرف مقابلش بدهکار نیست.