قصه-ها-و-افسانه-هاي-ازوپ-مو

قصه آموزنده ازوپ: موش شهری و موش روستایی || درس ساده‌زیستی

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

موش شهری و موش روستایی

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

موش صحرایی یکی از دوستان خود را که در یکی از خانه‌های شهر زندگی می‌کرد، برای شام به روستا دعوت کرد. موش شهری در کمال میل و رغبت دعوت او را پذیرفت، اما وقتی متوجه شد که غذای دوست روستایی او فقط ذرت و جو است به میزبان خود گفت: «دوست من، تو مثل مورچه داری زندگی می‌کنی. درحالی‌که من توی شهر انواع خوردنی‌های خوشمزه دارم و اگر با من به شهر بیایی حاضرم آن‌ها را با تو تقسیم کنم.»

ازاین‌رو باهم به شهر رفتند. وقتی موش شهری در شهر، انواع نخود، لوبیا، نان، خرما، پنیر، عسل و میوه را به او نشان داد، موش روستایی از صمیم دل به او تبریک گفت و به سرنوشت خود نفرین فرستاد. همین‌که هر دو موش آمادۀ خوردن شدند، ناگهان در باز شد. آن دو که به‌شدت ترسیده بودند، توی سوراخ‌هایی در آن نزدیکی فرار کردند. اندکی بعد موش‌ها از سوراخ‌هایشان بیرون آمدند تا کمی انجیر خشک بخورند؛ اما هنوز لب به انجیر نزده بودند که کس دیگری برای بردن چیزی به اتاق آمد و هر دو موش، بازهم به داخل سوراخ‌هایشان گریختند

در این هنگام، موش صحرایی اشتهایش کور شد و درحالی‌که دیگر میلی به غذا نداشت، به موش شهری گفت: «خداحافظ دوست عزیز! من رفتم. تو ممکن است از خوردن این غذاها لذت فراوان ببری اما ترس و خطر همیشه تو را تهدید می‌کند. من ترجیح می‌دهم در کمال آرامش همان غذای فقیرانه ذرت و جو خودم را بخورم اما مدام از این فکر که کسی مراقب من است، به خود نلرزم.»

زندگیِ سادۀ سرشار از آرامش، بهتر از زندگی مجللِ سرشار از ترس و وحشت است.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *