سيلي-نقد-قصه-ها-و-افسانه-ها

قصه آموزنده ازوپ: محبت بی پاداش || در خدمتِ افراد حق‌نشناس نباش

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

محبتِ بی پاداش

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود، دنبال کسی می‌گشت تا استخوان را از گلوی او بیرون بیاورد. در این هنگام به لک‌لکی برخورد و از او خواست تا در مقابل دستمزد، او را از این عذاب نجات دهد. لک‌لک پذیرفت، سرش را درون دهان گرگ برد، استخوان را بیرون کشید و بعد دستمزدی را که گرگ وعده داده بود، از او خواست.

گرگ به او گفت: «دستمزد؟ دوست من، اینکه سرت را سالم از دهان من بیرون آورده‌ای برایت کافی نیست؟»

وقتی کسی به فردی نادرست خدمتی می‌کند، تنها انتظاری که می‌تواند از او داشته باشد این است که صدمه‌ای از او نبیند.


***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *