افسانه-هاي-ازوپ-شیاد

قصه آموزنده ازوپ: شیاد || جامعۀ ساده‌لوح، دزدپرور می‌شود!

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

شیاد

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

کسب‌وکار پینه‌دوزی ناوارد، چنان از رونق افتاده بود که از گرسنگی با مرگ فاصله‌ای نداشت؛ بنابراین تصمیم گرفت به شهری که کسی او را نمی‌شناخت، برود و پزشکی پیشه کند. پینه‌دوز در محل جدید خود ماده‌ای به مردم می‌فروخت که به ادعای خودش پادزهر هر سمی بود. او چنان چرب‌زبان و نیرنگ‌باز بود که به‌زودی شهرتی فراوان به هم زد.

روزی یکی از خدمتکاران موردعلاقۀ شهریار به‌شدت بیمار شد. شهریار به دنبال پزشک قلابی فرستاد و تصمیم گرفت مهارت او را آزمایش کند. شهریار جامی برداشت، کمی آب در آن ریخت و به پزشک قلابی گفت پادزهر خود را در آن بریزد. سپس همچنان که وانمود می‌کرد کمی زهر درون جام می‌ریزد، به او گفت: «حالا جام را سر بکش تا من هرچه بخواهی به تو بدهم.»

هراس مرگ، پینه‌دوز را به گفتن حقیقت واداشت. او اعتراف کرد که از پزشکی چیزی نمی‌داند و نادانی افراد ساده‌لوح موجب شهرت او شده است. شهریار مردم را به نشستی همگانی فراخواند و ماجرا را آن‌گونه که بود، برایشان تعریف کرد. آنگاه شهریار از مردم پرسید: «آیا فکر می‌کنید حماقت، بیشتر از این هم می‌شود!» سپس افزود: «شما به کسی اعتماد کردید و جانتان را به دست کسی سپردید که هیچ‌کس اعتماد نمی‌کرد حتی کفشش را به او بسپارد.»

آیا به من حق نمی‌دهید اگر این حکایت را زبان حالِ بسیاری از مردمی تصور کنم که ساده‌لوحیِ آنان، سبب زراندوزی شیادان می‌شود؟

(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *