سيلي-نقد-قصه-ها-و-افسانه-ها

قصه آموزنده ازوپ: خیال باطل || عاقبت غرور و خودخواهی

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

خیال باطل

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

همچنان که خورشید در افق مغرب پایین می‌رفت، گرگی سایۀ بلند خود را بر زمین دید و با خود گفت: «عجیب است که من با این جثۀ بزرگ از شیر می‌ترسم! با چنین جثه‌ای خودم را سلطان جانوران اعلام می‌کنم و بر تمام آن‌ها حکومت می‌کنم.»

اما به دلیل این لاف زدن‌ها و فخرفروشی‌ها، شیری او را شکار کرد و آماده خوردنش شد. گرگ که خیلی دیر به اشتباه خود پی برده بود، نالۀ جان‌سوزی سر داد و گفت: «غرور و خودخواهی این بلا را بر سرم آورد.»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *