قصه-ها-و-افسانه-هاي-ازوپ-خو

قصه آموزنده ازوپ: خون‌آشام || گرسنگان ثروت

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

خون‌آشام

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

ازوپ، در شهر ساموس و به هنگام محاکمۀ مردی فریبکار، برای مردم صحبت می‌کرد. او برای آنان تعریف کرد که:

روباهی از رودخانه‌ای می‌گذشت اما به گودالی عمیق غلتید و هر چه کرد نتوانست خود را از آن بیرون بکشد. در این حال، روباه علاوه بر تمام عذاب‌هایی که می‌کشید، از زالوهایی که به او چسبیده بودند نیز رنج می‌برد. خارپشتی که ازآنجا می‌گذشت، دلش به حال روباه سوخت و به او گفت اگر بخواهد حاضر است زالوها را از بدنش جدا کنند.

روباه گفت: «نه، خواهش می‌کنم کاری به آن‌ها نداشته باش.»

خارپشت متعجب پرسید: «چرا؟»

روباه گفت: «برای اینکه این‌ها تا توانسته‌اند از خون من خورده‌اند و دیگر نه جای خوردن دارند و نه توان مکیدن. اکنون اگر آن‌ها را از بدن من جدا کنی، گروه گرسنه و تازه‌نفسی جای آن‌ها را خواهند گرفت که تا قطرۀ آخرِ باقی‌ماندۀ خونم را نیز خواهند مکید.»

ازوپ پس از نقل این حکایت به اهالی ساموس گفت:

«اکنون وضع شما نیز همین‌گونه است. این مرد دیگر خطری برای شما ندارد، چراکه ثروت کافی جمع کرده است. درحالی‌که اگر او را بکشید، گروه دیگری از گرسنگانِ ثروت از راه خواهند رسید و آنچه را برایتان مانده است تا آخرین پشیز غارت خواهند کرد.»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *