افسانه-هاي-ازوپ-تو-را-چه-به-قضاوت

قصه آموزنده ازوپ: تو را چه به قضاوت || زود قضاوت نکنیم!

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

تو را چه به قضاوت

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

مردی، کشتیِ شکسته‌ای دید، دست‌هایش را به آسمان بلند کرد و به بیدادگری خدایان اعتراض کرد. او به خدایان گفت: «چرا به خاطر یک خدانشناس در کشتی، همۀ سرنشینان آن را به کام مرگ فرستاده‌اید؟»

همچنان که مرد اعتراض می‌کرد، یکی از مورچگانی که ازآنجا می‌گذشت، او را گاز گرفت؛ اما مرد، باآنکه فقط یکی از مورچه‌ها او را گاز گرفته بود، تمام آن‌ها را زیر پاهایش له کرد. در این هنگام هِرمِس ظاهر شد و درحالی‌که او را با چوب‌دستی خود می‌زد، گفت: «چرا به خدایان حق نمی‌دهی همان‌گونه دربارۀ انسان‌ها قضاوت کنند که تو دربارۀ مورچه‌ها کردی؟»

به هنگام فاجعه نگذارید آدمیان بی‌حرمتی کنند، در این مواقع کاری کنید تا آنان اشتباه‌های خود را ببینند.

(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *