افسانه-هاي-ازوپ-تأمل-جایز-نیست

قصه آموزنده ازوپ: تأمل جایز نیست || قسم دروغ نخور!

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

تأمل جایز نیست

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

مردی که یکی از دوستانش به او اعتماد کرده و مقداری پول به او سپرده بود، وسوسه شد تا آن را پس ندهد. دوستِ مرد از او خواست تا سوگند بخورد که پولی از او نگرفته است. مرد مصلحت دید خود را در روستایی پنهان کند؛ اما وقتی از دروازۀ شهر بیرون می‌رفت مرد لنگی را دید که شهر را ترک می‌کرد. مرد از او پرسید که نامش چیست و به کجا می‌رود. مرد لنگ پاسخ داد: «نام من سوگند است و برای تنبیه دروغ‌گویان و عهدشکنان می‌روم.»

– کِی دوباره به این شهر برمی‌گردی؟

– سی یا چهل سال دیگر.

مرد عهدشکن و نادرست، درنگ را جایز ندانست و فردای آن روز سوگند خورد که هرگز از دوست خود پولی دریافت نکرده است، اما بلافاصله مرد لنگ را در برابر خود دید که قصد دارد او را از پرتگاهی بلند به پایین بیندازد.

مرد گناهکار، شِکوه کنان نالید: «ولی تو گفتی که سی سال دیگر به شهر برمی‌گردی. درحالی‌که یک روز هم به من فرصت ندادی.»

مرد لنگ به او گفت: «همین‌طور است؛ اما وقتی کسی مرا تحریک کند، همان روز برمی‌گردم.»

هیچ‌کس نمی‌داند که تنبیه خداوند کی گریبان گناهکاران را می‌گیرد.

(این نوشته در تاریخ 20 فوریه 2022 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *