قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
بیش از گنجایش
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
روزی روزگاری، قورباغهای گاو نری را در مرغزاری دید و به جثۀ تنومند او حسادت کرد. ازاینرو آنقدر شکم خود را باد کرد که چینوچروک پوستش محو شد. آنگاه از فرزندان خود پرسید که از گاو نر بزرگتر شده است یا نه.
بچه قورباغهها باهم گفتند: «نه.»
قورباغه با تلاشی بیشتر از پیش دوباره مشغول باد کردن خود شد و کمی بعد دوباره پرسید: «حالا چی؟ من بزرگترم یا گاو نر؟»
بچه قورباغهها گفتند: «گاو نر.»
قورباغه از کوره دررفت و آن قدر خود را باد کرد که ترکید و جان داد.
ضعیفی که از قوی تقلید کند، مقدمات نابودی خود را فراهم میکند.