قصهها و افسانههای آموزنده ازوپ یونانی
اندکی تأمل
نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی
به نام خدا
روزی روزگاری خرگوشها نشستی برپا کردند و پیش هم از ناامنی زندگیشان و از ترسی که از انسانها، سگها و جانوران دیگر به دل داشتند، نالیدند. آنها به هم گفتند که مرگ بر ایشان گواراتر است تا آنکه تمام عمر از ترس بر خود بلرزند. وقتی به این نتیجه رسیدند، همگی بهسوی آبگیری دویدند تا خود را در آن غرق کنند. قورباغههایی که کنار آبگیر چمباتمه زده بودند، با شنیدن صدای پاهایی که نزدیک میشدند، از ترس به درون آب پریدند.
یکی از خرگوشها که اندکی خردمندتر از دیگران بود. با دیدن این منظره فریاد کشید: «ایست! پیش از آنکه عملی نسنجیده از شما سر بزند، کمی صبر کنید. همگی شما به چشم خود موجوداتی را دیدید که از ما هم بیشتر میترسیدند.»
گرفتار بلا با دیدن گرفتارتر از خود، آرام میشود.