قصه-ها-و-افسانه-هاي-ازوپ-از

قصه آموزنده ازوپ: از مرده صدا نیاید || لاف زدن ممنوع!

قصه‌ها و افسانه‌های آموزنده ازوپ یونانی

از مرده صدا نیاید

نگارش: اس اِی هندفورد / ترجمه: حسین ابراهیمی

جداکننده متنz

به نام خدا

روباه و میمونی، همچنان که باهم به سفر می‌رفتند، از اصل و نسب و دودمان دورودراز خود، حرف می‌زدند. میمون در میانۀ راه ایستاد، به محلی در کنار جاده خیره شد و ناله‌ای سر داد. روباه دلیل نالۀ او را جویا شد.

میمون به سنگ گورهای کنار جاده اشاره کرد و گفت: «چطور انتظار داری با دیدن گور برده‌ها و آن‌هایی که به دست نیاکان من آزاد شده‌اند، ناله و زاری نکنم؟»

روباه به او گفت: «ندای قلبت را نشنیده بگیر، هیچ‌یک از این مرده‌ها برای مخالفت با تو و تکذیب حرف‌هایت از جا بر نخواهد خاست!»

آدم‌های شیاد و دورو هم همین‌طورند. این آدم‌ها وقتی می‌بینند کسی نیست تا مچشان را باز کند، بیش‌ازپیش لاف می‌زنند.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *