قصه آموزنده دانش ناتمام
قصههای مرزباننامه
نگارش: مهدی آذریزدی
روزی بود و روزگاری بود. یک روز یکی از دانشمندان درس حکمت میگفت و درباره عدالت سخنرانی میکرد و در ضمن سخن، برای روشن شدن مطلب، داستانها و مثالها یاد میکرد و میگفت: «همانطور که در برابر قانون اجتماعی، همه مردم مساوی و یکسان هستند در قانون طبیعت هم همهچیز مساوی و یکسان است، و وزن و ارزش هر چیزی در جای خودش با وزن و ارزش چیزهای دیگر یکی است. شب و روز هر دو ازاینجهت که اندازه وقت و زمان را معلوم میکند یکسان است، و سرما و گرما هرکدام به یک اندازه در زندگی انسان به کار میآید، و هر چیزی وقتی به یک انداز معین و معلوم به کار برده شود سودمند است. ارزش هر چیزی را باید به یک اندازه شناخت و در تمام کارها عدالت و مساوات را رعایت باید کرد و…»
اتفاقاً یک آشپز بیسواد و سادهدل در میان شنوندگان حاضر بود که در خانهی دانشمند طباخی میکرد. طباخ عامی وقتی این حرفها را شنید با خود گفت: «از قراری که استاد میگوید همهچیز باهم مساوی است و وزن و اندازه هر چیزی باید یکسان باشد» و چون آن روز گفته بودند آبگوشت زیره بپزد برای اینکه مطابق دستور حکمت رفتار کرده باشد ازآنچه در پختن آبگوشت لازم بود از گوشت و نخود و زیره و نمک و پیاز و آب و ادویه همه را به یک وزن مساوی در دیگ ریخت و چون پخته شد در ظرفی ریخت و پیش استاد برد.
استاد گفت: «این چیست که پختهای؟
طباخ گفت: «این آبگوشت زیره است!»
استاد گفت: «آخر این چه آبگوشتی است که آبش تمام شده، گوشتش خشک شده، از شوری چون خاک شورهزار و از تیزی و تندی پیاز و زیره و ادویه بدبو و بدمزه و دلآزار است، مگر انداز هر چیزی را فراموش کردهای؟»
طباخ گفت: «نه، فراموش نکردهام، من همیشه آب را سه برابر گوشت، و نمک و ادویه و پیاز را خیلی کم میریختم. ولی امروز مطابق دستور حکیمانه شما خواستم حکمت و عدالت را به کار برده باشم و همه را به یک اندازه ریختم.»
استاد گفت: «ای آدم نادان، من کی گفتم همه را به یک اندازه مساوی بریز!»
طباخ گفت: «شما در سخنرانی امروز گفتید که وزن و ارزش هر چیزی بهجای خودش با چیزهای دیگر مساوی است و در همه کارها عدالت و مساوات را باید رعایت کرد، من هم همین کار را کردم!»
استاد گفت: «بله، من این را گفتم هر چیزی بهجای خودش، اما نگفتم همهچیزها در همهجا باید مساوی باشد. مقصود من این بود که مثلاً برای پختن یک خوراک آبگوشت ارزش یککاسه آب با ارزش دو مثقال نمکی مساوی است و اگر هر چیزی به یک اندازه معلوم در جای خودش بهکاربرده شود عدالت و مساوات برقرار میشود.»
طباخ گفت: «آری، من این را نفهمیدم، من چند کلمه «عدالت» و «مساوات» را شنیدم و شنیدم که گفتید ارزش همهچیز مساوی است.»
استاد گفت: «بلی، تو حقیقت مطلب را نفهمیدی و اگر تمام علمها و هنرها به همین آسانی و با شنیدن چند کلمه حاصل میشد همه مردم دانشمند بودند. اما من از حکمت سخن میگفتم و دستور طباخی نمیدادم و نتیجه دانش ناتمام و علم ناقص همین آبگوشت است که میبینی!»