قصهی توپ قرمز
نویسنده: مهری طهماسبی دهکردی
مشکی یک مورچهی سیاه مهربان بود. او با مورچهی قرمزی به نام سرخک دوست بود. مشکی میخواست به جشن تولد سرخک برود اما نمیدانست چه هدیهای برای او ببرد. پیش مادرش رفت و به او گفت: «مامان من برای سرخک چی هدیه ببرم؟»
مادرش فکری کرد و گفت: «فکر میکنم اگر یک اسباببازی برایش ببری خیلی خوشحال شود.»
مشکی نمیدانست چه جور اسباببازیای برای سرخک ببرد. تا اینکه فکری به نظرش رسید. او به باغ رفت و یک دانهی گُیاهِ گِرد پیدا کرد. دانه را برداشت و آن را شست و تمیز کرد. بعد با گلبرگهای گل سرخ آن را رنگ کرد. حالا او یک توپ کوچولوی قرمزرنگ داشت. مشکی توپ قرمز را به سرخک هدیه داد. سرخک از توپ قرمز خیلی خوشش آمد و از مشکی تشکر کرد. از آن روز به بعد مشکی و سرخک هرروز باهم توپبازی میکردند و از این بازی لذّت میبردند.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)