قصه-دهقان-و-جن-شرور

قصه‌ی دهقان و جن شرور/ قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

قصه‌ی دهقان و جن شرور

قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

جداکننده-متن

یکی بود یکی نبود، دهقانی شرور و فریبکار بود که حقه‌بازی او حدومرزی نداشت. یکی از حقه‌های او دست انداختن ارواح خبیثه بود. روزی تیره و ابری، دهقان کار روزانه‌اش را که در آن روزها شخم زدن زمین بود، به پایان رساند و راهی خانه‌اش شد. در وسط مزرعه ناگهان چشمش به پشته‌ای از سنگ‌های گداخته افتاد. به سنگ‌ها نزدیک شد و جن شروری را دید که روی سنگ‌ها نشسته بود. دهقان از او پرسید:

– تو روی گنج نشسته‌ای، مگر نه؟

جن جواب داد:

– بله، گنجی بزرگ؛ انبوهی از طلا و نقره که هرگز در عمرت ندیده‌ای!

دهقان با پررویی گفت:

– با این حساب، تمام این گنج از آن من است؛ چون مالک این زمین من هستم.

جن گفت:

– قبول، گنج مال تو، اما به‌شرط اینکه در دو سال آینده نیمی از محصول زمین خود را در اختیار من بگذاری. من طلا زیاد دارم، دلم می‌خواهد محصولات کشاورزی داشته باشم.

دهقان این شرط را پذیرفت و برای اینکه معلوم شود نصف محصول چقدر است، اضافه کرد:

– آنچه درروی زمین می‌روید از آن تو و آنچه در زیر خاک به عمل می‌آید مال من.

جن هم زود این شرط را پذیرفت. در آن سال دهقان فریبکار شلغم کاشت. وقتی زمان برداشت محصول فرارسید، جن به دنبال سهم خود آمد ولی غیر از ساقه‌های زرد و پژمرده چیزی روی زمین ندید، اما دهقان خاک‌ها را زیرورو کرد، شلغم‌ها را بار کرد و برد. جن عصبانی شد و فریاد زد:

– دیگر نباید سر من کلاه بگذاری؛ سال دیگر آنچه زیرخاک به عمل می‌آید از آن من خواهد بود.

دهقان گفت:

– قبول دارم. سال بعد دهقان به‌جای شلغم ذرت کاشت. پس از مدتی ذرت به عمل آمد و سروکله جن هم پیدا شد تا سهم خود را بگیرد، اما قبل از آمدن او دهقان ذرت‌های به عمل آمده را بریده، جمع کرده و برده بود. وقتی جن آمد جز کاه بن چیز دیگری دید نمی‌شد؛ جن به‌شدت عصبانی شد، اما دهقان فریاد زد:

– دست بالای دست بسیار است!

بعد هم وقتی جن ازآنجا دور شد، دهقان رفت و گنج را تصاحب کرد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *