قصه-خواستگاری

قصه‌ی خواستگاری / قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

قصه‌ی خواستگاری

قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

جداکننده-متن

چوپان جوانی می‌خواست ازدواج کند. او سه خواهر را می‌شناخت که هر سه زیبا بودند و ترجیح دادن یکی بر دیگری دشوار بود. چوپان رفت و از مادرش خواست او را راهنمایی کند. مادر چوپان به او گفت:

– آن‌ها را به شام دعوت کن و جلو هرکدام‌یک قالب پنیر بگذار. بعد آن‌ها را زیر نظر بگیر و ببین پنیر را چگونه می‌برند و تقسیم می‌کنند.

چوپان جوان همین کار را کرد. دختر اول تمام قالب پنیر را خورد. دختر دوم آن‌قدر باعجله پنیرش را تکه‌تکه کرد که مجبور شد مقدار زیادی از نرمه‌های پنیر را دور بریزد. دختر سوم با دقت شروع کرد به بریدن پنیر، و آن را به تکه‌های مساوی تقسیم کرد. چوپان کارهای آن‌ها را برای مادرش تعریف کرد. مادر چوپان گفت:

– دختر سوم را به همسری انتخاب کن.

چوپان با دختر سوم ازدواج کرد و تا ابد به خوشی و شادمانی باهمسرش زندگی کرد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *