قصه-های-لافونتن-داستان-ماهی-کوچک-و-ماهیگیر

قصه‌های لافونتِن: ماهی کوچک و ماهیگیر || نقد امروز به از نسیه!

به نام خدا

قصه‌ها و داستان‌های آموزنده لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان ماهی کوچک و ماهیگیر

ماهیگیری لب جوی نشسته بود و قلاب ماهیگیری را به آب انداخته در انتظار ماهی‌ای بود که به قلاب بیفتد. ناگهان قلاب تکانی خورد و ماهیگیر آن را از آب بیرون کشید. ماهی کوچکی گرفتار چنگک شده بود.

ماهیگیر از اینکه ماهی، کوچک بود غصه‌دار شد و ماهی کوچک که او را غمگین دید به او گفت: ای ماهیگیر، من خیلی کوچکم. نه غذای خوبی هستم و نه اگر بخواهی مرا بفروشی پول قابلی به تو می‌دهند.

من به لطف و مهربانی تو امید بسته‌ام. اگر رهایم کنی تا شب عید ماهیِ بزرگی می‌شوم و تو مرا می‌گیری و به بهای خوب می‌فروشی. ماهیگیر گفت: حرف ترا شنیدم. من تا حال ندیده‌ام ماهی به این خوبی صحبت کند؛ اما می‌دانی چیست؟ تو امروز قسمت من بوده‌ای و من به همین باید خشنود باشم. چون‌که اگرچه شکار کوچکی هستی ولی نقد حاضری و من نمی‌توانم به امید فردا یا شب عید ترا از دست بدهم. چه‌بسا که دیگر نه تو و نه دیگری به قلاب من گرفتار نشوید! من دل به وعده خوش نمی‌کنم و ماهی کوچک نقد را به ماهی بزرگ نسیه نمی‌فروشم!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *