قصه-های-لافونتن-داستان-گرگ-و-روباه

قصه‌های لافونتِن: داستان گرگ و روباه || فریب حقه‌بازها را نخورید

به نام خدا

قصه‌ها و داستان‌های آموزنده لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان گرگ و روباه

روباهی از راهی می‌گذشت. شب بود و تاریک و تازه ماه در آسمان پیدا شده بود. ناگاه به چاهی رسید. در آن نگاه کرد. عکس ماه توی آب بود. روباه گرسنه پنداشت که قرص پنیر است. با خوشحالی توی سطلی که به چرخ چاه بسته شده بود جَست و به‌آسانی به ته چاه رسید؛ اما آنجا نه پنیر دید نه ماهی. راه بیرون شدن هم نداشت مگر اینکه کسی در سطلی که بالا به چرخ بسته بود بنشیند تا سطلی که پایین بود بالا برود. روباه فریبکار که این بار فریب خورده بود ناچار دو روزی با گرسنگی ساخت تا آنکه صدای پای گرگی را شنید که دوروبر چاه می‌گشت. روباه، فرصت را غنیمت شمرد و فریاد کرد ای دوست دیرآشنا! خوش‌آمدی. بیا توی چاه که هم پنیر هست و هم ماهی و هم آب گوارا!

گرگ طمع‌کار توی سطل جَست و در همان حال هم روباه خود را به سطلی که در چاه بود انداخت. سنگینی بدن گرگ به‌شتاب او را به ته چاه رساند و روباه هم از چاه بیرون آمد!

گرگ طمع‌کار در ته چاه نه پنیر دید نه ماهی. آب نوشید و به فکر بازگشت افتاد؛ اما به‌تنهایی ممکن نبود. به روباه بانگ زد که مرا هم از چاه بیرون ببر. روباه گفت: ترا طمع به چاه بُرد. باید فریب هم از چاه درآورد. همان‌طور که من با گول زدن تو به بیرون آمدن از چاه موفق شدم.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *