قصه-های-لافونتن-داستان-مرغ-تخم-طلایی

قصه‌های لافونتِن: داستان مرغ تخم طلایی || عاقبت حرص و طمع

به نام خدا

قصه‌های لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان مرغ تخم طلایی

مردی بود که مرغی داشت که برای او روزی یک تخم طلا می‌گذاشت. آن مرد با این تخم طلایی زندگی خوبی داشت و هر چه می‌خواست به دست می‌آورد؛ اما یک روز طمع او به فکرش انداخت که باید در شکم این مرغ، گنجی باشد. بهتر است او را بکشم و گنج را یک‌باره بردارم.

با این فکر خام، مرغ بیچاره را کشت؛ اما وقتی دلش را شکافت در شکم او هیچ‌چیز نیافت.

او با نادانی و زیاده‌خواهی، روزی یک تخم طلایی را از دست داد و بدتر از همه، مرغی را که آن‌قدر به او سود رسانده بود به کشتن داد و ازآن‌پس به حسرت و پشیمانی دچار شد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *