به نام خدا
قصههای لافونتِن
نوشته: ژان دو لا فونتن
ترجمه: احمد نفیسی
داستان مار و سوهان
ساعتسازی دکانی داشت و در آن دکان ماری در سوراخی لانهای برای خود درست کرده بود.
یکشب که ساعتسازی بسته بود مار که گرسنه بود و نتوانسته بود غذایی به دست آورد از سوراخ خود بیرون آمد و در تاریکی شب در جستجوی چیزی بود که گرسنگی خود را فرونشاند؛ اما هرچه گشت چیزی نیافت تا اینکه برق تیغۀ سوهانی که ابزار کار ساعتساز بود به چشم او رسید و مار به خیال آنکه سوهان، خوردنی است خود را به آن رساند و دندانهای خود را بر آن سایید. سوهان به مار گفت: ای نادان من خوردنی نیستم. من از آهن ساخته شدهام. بیجهت دندانهای خود را به من نفشار. چه دندانهای خود را خواهی شکست و چیزی هم که ترا سیر کند گیرت نمیآید و حالآنکه به من کوچکترین زیانی نخواهد رسید.
مار گوش به حرف سوهان نکرد تا اینکه همۀ دندانهایش شکست.
بسیاری مردم هستند که نادانسته و ناشناخته کاری میکنند که فقط خودشان زیان آن را خواهند دید!