قصه-های-لافونتن-داستان-مار--و-سوهان

قصه‌های لافونتِن: داستان مار  و سوهان || به خودت آسیب نزن!

به نام خدا

قصه‌های لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان مار  و سوهان

ساعت‌سازی دکانی داشت و در آن دکان ماری در سوراخی لانه‌ای برای خود درست کرده بود.

یک‌شب که ساعت‌سازی بسته بود مار که گرسنه بود و نتوانسته بود غذایی به دست آورد از سوراخ خود بیرون آمد و در تاریکی شب در جستجوی چیزی بود که گرسنگی خود را فرونشاند؛ اما هرچه گشت چیزی نیافت تا اینکه برق تیغۀ سوهانی که ابزار کار ساعت‌ساز بود به چشم او رسید و مار به خیال آنکه سوهان، خوردنی است خود را به آن رساند و دندان‌های خود را بر آن سایید. سوهان به مار گفت: ای نادان من خوردنی نیستم. من از آهن ساخته شده‌ام. بی‌جهت دندان‌های خود را به من نفشار. چه دندان‌های خود را خواهی شکست و چیزی هم که ترا سیر کند گیرت نمی‌آید و حال‌آنکه به من کوچک‌ترین زیانی نخواهد رسید.

مار گوش به حرف سوهان نکرد تا اینکه همۀ دندان‌هایش شکست.

بسیاری مردم هستند که نادانسته و ناشناخته کاری می‌کنند که فقط خودشان زیان آن را خواهند دید!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *