قصه-های-لافونتن-داستان-طاعون-در-جنگل

قصه‌های لافونتِن: داستان طاعون در جنگل || قضاوت زورگویان

به نام خدا

قصه‌ها و داستان‌های آموزنده لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان طاعون در جنگل

در جنگلی که حیوان‌های وحشی زندگی می‌کردند بیماری طاعون پیدا شد. همۀ ساکنان جنگل از شیر تا موش بیمار شدند. گویا همه دچار خشم خدا شده بودند. شیر و روباه و گراز و گرگ و کرکس و پرنده و چرنده در بستر ناخوشی افتادند. یک روز شیر همۀ حیوانات را خبر کرد تا گرد آیند و چاره‌جویی کنند. چون همه جمع شدند شیر گفت: خشم خداوند ما را گرفتار کرده است باید همه درست فکر کنند و به کارهای بد و گناهان خود بیندیشند و آن را پیش همه اقرار کنند تا کسی که گناه بسیار بزرگ نابخشودنی کرده مجازات شود، بلکه خدا از گناه‌های ما بگذرد. آنگاه از خودش آغاز کرد و گفت: من در عمر خودم کارهای بد زیاد کرده‌ام. شکم حیوانات را دریده‌ام و هنگام گرسنگی به هیچ‌کس رحم نکرده‌ام.

پس از شیر، گرگ از جا جست و گفت: ای شاه خوب و درستکار! کشتن یک بز احمق و نادان گناه نیست یا اگر چوپانی را دریده‌ای کار بدی نکرده‌ای. چون او هم از خر بار می‌کشد و از گوسفندان گوشت و پنیر می‌گیرد و سزاوار کشته شدن است!

بعد از گرگ، خرس و پلنگ و فیل و دیگر حیوانات چندکلمه‌ای گفتند و از بدکرداری‌های خویش پوزش خواستند. در آخر نوبت به خر رسید. او هم برخاست و گفت: در مجلس شاهانه که دروغ نمی‌شود گفت. من در گذشته گاهی بر آب‌وعلفی که گذارم می‌افتاد به وسوسۀ شیطان آبی می‌نوشیدم و علفی می‌چریدم و گاهی از برگ کاهی، گرسنگی خودم را فرومی‌نشاندم. حالا از بابت این گناه به حکم بزرگان گردن می‌نهم!

هنوز خر در جای خود ننشسته بود که از هر طرف فریاد بلند شد که ای پلید بدکار! چطور از سبزۀ دیگران خوردی و از خشم خدا نترسیدی! این بدکاریِ تو است که امروز ما را گرفتار بیماری طاعون کرده است و با این قضاوت درندگان به جان خر بیچارۀ نادان افتادند و پوست و گوشتش را کندند.

هرکس در زمانه دچار قضاوت زورگویان شد سرنوشتش همین است!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *