قصه-های-لافونتن-داستان-شیر-و-گرگ-و-روباه

قصه‌های لافونتِن: داستان شیر و گرگ و روباه || چاه نکن بهر کسی!

به نام خدا

قصه‌های لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان شیر و گرگ و روباه

شیری در بیشه‌ای دچار بیماری شد. هم پیر شده بود و هم پایش درد می‌کرد. به هر سویی طبیب فرستاد تا بیماری او را درمان کنند. هرکس که چیزی می‌دانست پیشنهادی می‌کرد. در آن میان گرگ که با روباه دشمن بود به شیر گفت: من می‌دانم درمان درد پا چیست؟

شیر پرسید درمان درد پای من چیست؟

گرگ گفت: گوشت ران روباه! که آن را کباب کنند و شاه حیوانات بخورد تا خوب شود.

اتفاقاً روباه آن روز غایب بود و شیر از فکر گرگ خیلی خوشش آمد. در این میان روباه رسید و با چرب‌زبانی از اینکه دیر نزد شاه آمده است پوزش خواست و گفت: دلیل دیر آمدن من این بود که چون نمی‌توانستم شاه را ناخوش ببینم به سفر رفتم و به هر جا دنبال طبیب و دوا گشتم تا در آخر هم علت درد پای شیر را یافتم و هم نسخۀ درمان آن را گرفتم.

شیر پرسید علت درد پای من چیست؟ روباه گفت: طبیب‌ها گفته‌اند که گرمای تن شما رو به کاهش نهاده است و باید از مغز سر گرگ، شوربایی درست کنند و به خورد شاه بدهند و سپس از پوست گرگ پوستینی بدوزند تا شاه آن را برای مدتی به تن کند تا درد پا به‌کلی بهبود یابد!

شیر این نسخه را خیلی پسندید و دستور داد سر گرگ را از بدن جدا کنند و از مغزش شوربا بپزند و پوستش را پوستین کنند تا بپوشد.

هرکس برای دیگری چاه بکند خودش توی آن چاه می‌افتد. سزای بدی، بدی است!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *