قصه-های-لافونتن-داستان-شکارچی-و-کبوتر

قصه‌های لافونتِن: داستان شکارچی و کبوتر || پاداش کمک به دیگران

به نام خدا

قصه‌ها و داستان‌های آموزنده لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان شکارچی و کبوتر

کبوتری کنار جوی آبی نشست و به آب نوشیدن پرداخت. ناگهان دید مورچه‌ای در آب افتاده و هر چه می‌کوشد نمی‌تواند خود را از غرق شدن نجات بدهد. کبوتر به‌شتاب برگ درختی را کنار مورچه به آب انداخت و مورچه هم تقلا کرده خود را به آن رسانده از خطرِ غرق جَست.

آنگاه کبوتر آب نوشید و پرید و روی درختی که در کنار جوی آب بود نشست. در آن هنگام چشم شکارچی که ازآنجا می‌گذشت به کبوتر افتاد و تفنگ خود را نشانه رفت تا کبوتر را شکار کند. مورچه که محبت و مهربانی کبوتر را فراموش نکرده بود و هنوز داشت خود را در آفتاب خشک می‌کرد متوجه شکارچی شد و پیش از اینکه شکارچی بتواند تیراندازی کند پای او را گزید و با این کار دست شکارچی لرزید و تیرش به خطا رفت و کبوتر از صدای تفنگ به خود آمده از آن درخت پرید و به‌شتاب از تیررس شکارچی دور شد.

اگر کبوتر، جان مورچه را از غرق شدن نجات نداده بود شاید مورچه هم به کمک او نمی‌آمد و جانش را از تیر شکارچی نجات نمی‌داد. جواب نیکی، نیکی است. هرکه بد کند بد می‌بیند و هرکه خوبی کند خوبی خواهد دید.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *