به نام خدا
قصهها و داستانهای آموزنده لافونتِن
نوشته: ژان دو لا فونتن
ترجمه: احمد نفیسی
داستان شکارچی و کبوتر
کبوتری کنار جوی آبی نشست و به آب نوشیدن پرداخت. ناگهان دید مورچهای در آب افتاده و هر چه میکوشد نمیتواند خود را از غرق شدن نجات بدهد. کبوتر بهشتاب برگ درختی را کنار مورچه به آب انداخت و مورچه هم تقلا کرده خود را به آن رسانده از خطرِ غرق جَست.
آنگاه کبوتر آب نوشید و پرید و روی درختی که در کنار جوی آب بود نشست. در آن هنگام چشم شکارچی که ازآنجا میگذشت به کبوتر افتاد و تفنگ خود را نشانه رفت تا کبوتر را شکار کند. مورچه که محبت و مهربانی کبوتر را فراموش نکرده بود و هنوز داشت خود را در آفتاب خشک میکرد متوجه شکارچی شد و پیش از اینکه شکارچی بتواند تیراندازی کند پای او را گزید و با این کار دست شکارچی لرزید و تیرش به خطا رفت و کبوتر از صدای تفنگ به خود آمده از آن درخت پرید و بهشتاب از تیررس شکارچی دور شد.
اگر کبوتر، جان مورچه را از غرق شدن نجات نداده بود شاید مورچه هم به کمک او نمیآمد و جانش را از تیر شکارچی نجات نمیداد. جواب نیکی، نیکی است. هرکه بد کند بد میبیند و هرکه خوبی کند خوبی خواهد دید.