قصه-های-لافونتن-داستان-روباه،-میمون-و-دَدان-دیگر

قصه‌های لافونتِن: داستان روباه، میمون و دَدان دیگر || شرط مسئولیت

به نام خدا

قصه‌ها و داستان‌های آموزنده لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان روباه، میمون و دَدان دیگر

شیری که پادشاه جنگل بود بیمار شد و پس از چندی درگذشت. ددان و حیوانات وحشی جنگل از مردن او غصه خوردند و چون بدون شاه نمی‌توانستند جنگل را اداره کنند به فکر افتادند که برای خود شاهی برگزینند؛ بنابراین قرار شد تاجی را که در خانۀ اژدها پنهان کرده بودند بیرون بیاورند و به سر هرکس خورد یا برای هر سری مناسب بود او را پادشاه کنند. پس تاج را به سر هر ددی آزمایش کردند برای بعضی تنگ و برای بعضی گشاد بود. یکی شاخ داشت و تاج به سر او نمی‌خورد. چون خبر به میمون رسید که تاج مناسب هیچ سری نبوده است با شتاب خودش را به جایگاه آزمایش رساند و اتفاقاً تاج اندازۀ سر میمون در آمد و وحوش جنگل ناچار او را به پادشاهی برگزیدند. میمون هم رقص‌کنان تاج را بر سر نهاد و بنای رقص و شادی را گذاشت

در این میان روباه هم از راه رسید و چون از شاه شدن میمون آگاه گردید او را سزاوار بزرگی ندید و بر آن شد که ناشایستگی او را به همه ثابت کند. پس نزد شاه تازه رفت و کرنشی کرده گفت: ای شاه، من گنجی دارم که می‌خواهم آن را به شما بدهم. میمون نادان حرف روباه را به طمع پذیرفت و به دنبال روباه رفت. روباه او را به سر چاهی برد و گفت: گنج آنجاست. میمون خود را به چاه انداخت اما آنجا چیزی نیافت.

روباه به خنده گفت: آخر ای دلقک، تو که فکر نکرده فریب مرا می‌خوری چگونه می‌خواهی بر ما در این جنگل سروری کنی؟ کسی سزاوار پادشاهی است که هنر و دانش و شعور و فکر داشته باشد.

شهی کز فریب کس آگاه نیست
سزاوار چاه است او شاه نیست



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *