قصه-های-لافونتن-داستان-دو-بز-نادان-و-لجباز

قصه‌های لافونتِن: داستان دو بز نادان و لجباز || عاقبت غرور و لجبازی

به نام خدا

قصه‌ها و داستان‌های آموزنده لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان دو بز نادان و لجباز

بزهای کوهی که در کوهستان زندگی می‌کنند چالاک و زرنگ و صبور و سخت‌کوش هستند. از خطر و بلندی و برف و بوران نمی‌ترسند. آن‌ها زندگی آزاد را دوست دارند و باهم کوه و کمر را زیر پا می‌گذارند.

از میان یک گله دو بز فرار کردند که خود را از ستم چوپان و گله‌دار رها سازند و به همنوعان خود در کوه و صحرا بپیوندند. در راه گذارشان به جوی آبی افتاد و چون هرکدام در خیال خود بودند بدون توجه، هرکدام از یک‌سو رفتند تا به جایی رسیدند که پلی چوبی داشت. هرکدام از یک سر پل پا روی تخته‌ها -که قوت چندانی نداشت- گذاشتند و روبروی همدیگر به راه افتادند. چون پهنای پل کم بود نمی‌توانستند هریک به راهی بروند. ناچار روبرو به هم رسیدند و هریک منتظر بود دیگری راه بدهد و او بگذرد.

یکی گفت: راه را باز کن تا من بگذرم! دیگری گفت: این کار از من نمی‌آید تو راه بده! اولی گفت: تو عقب‌گرد کن! دومی گفت: بز واقعی هرگز عقب‌گرد نمی‌کند! با این روش هردو در جای خود ایستادند و هیچ‌یک حاضر به عقب‌نشینی نشد. ناچار میان آن‌ها جنگ شد. هردو شاخ‌ها را به هم کوفتند و سرها را به هم فشردند و آن‌قدر تقلا کردند تا پلِ سست شکست و هردو بز نادان و لجباز و کله‌شق توی نهر آب افتادند و به‌جای اینکه به آزادی برسند و با بزهای کوهی آزادانه زندگی کنند جان خود را بر سر نادانی از دست دادند.

در میان آدم‌ها نیز کسانی هستند که به‌جای همکاری، با غرور و لجبازی، جان و مال خود را به خطر می‌اندازند.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *