قصه-های-لافونتن-داستان-خرکچی-و-دو-خرش

قصه‌های لافونتِن: داستان خرکچی و دو خرش || فایدۀ کمک و همکاری

به نام خدا

قصه‌های لافونتِن

نوشته: ژان دو لا فونتن

ترجمه: احمد نفیسی

لافونتن

داستان خَرَکچی و دو خرش

یک خَرَکچی دو خر داشت. بر پشت یکی از آن‌ها نمک بار کرد و بر پشت دیگری اسفنج و برای فروش آن‌ها رو به شهر نهاد.

آن خری که بار نمک داشت بارش بسیار سنگین بود و بردن آن او را به دردسر انداخت. به این جهت به خر دیگر که اسفنج می‌برد گفت: ای دوست بیا بارمان را با یکدیگر عوض کنیم. یا اینکه تو که بارت سبک‌تر است کمی از بار مرا هم بر پشت خود بگذار! خر گفت: هر کس باید بار خودش را ببرد و من حاضر نیستم به تو کمک کنم و با گفتن این حرف، خوش و خندان جلو افتاد.

در میان راه به رودخانه‌ای رسیدند که آب فراوانی داشت و پلی هم نبود که از آن بگذرند. خرکچی که شتاب داشت هر چه زودتر به شهر برسد خود را به آب زد و خرها را هم به آب راند. بیچاره خرها هم توی آب، روان شدند. آن‌یک که اسفنج می‌برد همین‌که به آب افتاد اسفنج‌ها پر از آب شد و باری که پیش‌تر سبک بود آن‌قدر سنگین شد که خر بدبخت نتوانست قدم از قدم بردارد و هرچه کوشید کاری از پیش نبرد و آخر، زور آب چربید و خر با بار اسفنج در آب غرق شدند و دیگر کسی آن‌ها را ندید؛ اما خری که نمک می‌برد همین‌که به آب رسید نمک‌ها آب شد و بار او سبک شد و به‌آسانی خودش را به کنار رودخانه رساند. خرکچی هم با شنا به آن‌سوی رود رسید. شاید اگر آن خر نادان به همراه خود کمک کرده بود هردو سالم و خوشحال از رود گذشته بودند و به سفر خود ادامه می‌دادند.

هرکس در سختی به کمک دیگری نشتابد خودش به دردسر بزرگ‌تری گرفتار می‌شود.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *