به نام خدا
قصهها و داستانهای آموزنده لافونتِن
نوشته: ژان دو لا فونتن
ترجمه: احمد نفیسی
داستان بلوط و کدو
یک مرد دهاتی در راه به باغی رسید. خواست کمی بیاساید چشمش به بوتۀ کدویی افتاد که بر ساقۀ نازک آن کدویی بسیار بزرگ روییده بود. پیش خود گفت: از خداوند بزرگ گمان نمیرفت چنین اشتباهی سر بزند! آخر یک کدوی به این بزرگی و سنگینی را این ساقۀ ضعیف و نازک چطور نگاه داشته است. با این فکر چون خسته بود زیر درخت بلوطی دراز کشید و به خواب رفت!
در میان خواب سنگین که او را در ربوده بود ناگهان یک بلوط را باد از شاخه جدا کرد و از درخت فروافتاد. بلوط به بینی دهاتی خورد و او را از خواب بیدار ساخت. دهاتی درحالیکه بینیاش را -که سخت درد میکرد- میمالید متوجه شد که اگر بهجای آن بلوط، کدویی از آن بالا افتاده بود بینی او را خُرد کرده بود.
آنگاه به یادش آمد که پیش از خوابیدن، به کار خدا ایراد گرفته بود که چرا کدو را بر ساقهای نازک رویانده است و دانست که کار خدا بیحکمت نیست و در طبیعت هر چیزی بهجای خودش نیکو است. جای بلوط بر درخت بلند و کلفت و جای کدو بر ساقۀ ضعیف و نازک است.
خدا را بسی شکر بایسته است
که هر کار فرمود شایسته است