قصههای لافونتن
نوشته: ژان دو لا فونتن
ترجمه: احمد نفیسی
داستان قو و آوازش
در باغی یک قو و یک غاز باهم دوست بودند و بیشتر وقت خود را باهم روی چمنها یا توی آب میگذراندند. مردم، قو را به خاطر خوشگلیاش دوست داشتند و غاز را به خاطر گوشت خوشمزهاش.
گاهی در آب شنا میکردند و گاه در باغ دانه برمیچیدند و گاه صاحب باغ به تماشای آنها میآمد.
یک روز صاحب باغ به آشپز گفت برای او غذائی از گوشت غاز فراهم کند. آشپز کنار آب آمد تا غاز را بگیرد؛ اما چون مست بود قو را جای غاز گرفت و او را به آشپزخانه برد تا بکشد.
قو که دریافت مرگ او نزدیک است از غصه و سوز دل آواز خود را سر داد. صدای او چنان دلکش بود که مستی از سرآشپز پرید و چشمانش باز شد و فهمید که قو را بهجای غاز گرفته است.
پس قو را نوازش کرد و گفت: من هرگز مرغ هنرمند را نخواهم کشت. برای اینکه کشتن هنرمند شوم است و به این جهت او را رها کرد و قو، دلخوش و شادمان به آب بازگشت.
هنر چیزی است که بسا صاحب آن را از خطر برهاند و بسا به جایگاه بلند و زندگی خوب برساند:
ایبسا یک هنر که داد نجات
از خطر صاحب آبرویی را